متن اپیزود
در پاییز سال ۱۹۳۱ میلادی هایک به لندن رفت. دههی پیشرو برای اقتصاددانها دههی وحشتناکی بود. در ابتدای دهه، ذهنهاشون با علل وقوع بحران بزرگ کشتی میگرفت. همون طور که به تدریج دنیا از کنترل خارج میشد، سوالات بنیادیتری بوجود اومد. خیلیها هم بحران بزرگ رو و هم ظهور کمونیسم و فاشیسم رو معلول مستقیم شکستهای نظام سرمایهداری میدونستن. آیا لیبرال دموکراسیهای غرب هم به سرنوشت مشابهی محکوم بودن؟ آیا بین دو ایده افراطی هیچ حد وسطی نبود؟ آیا نمیشد با نوعی از برنامهریزی از شکستهای سرمایهداری جلوگیری کرد و همزمان آزادیهای همراه با دموکراسی رو هم حفظ کرد؟ جامعه چه کار باید میکرد؟
در قسمت قبلی نیمسکه به سراغ مکتب اتریشی رفتیم. دیدیم که چطور کارل منگر اصول مکتب اقتصاد اتریشی رو تبیین کرد و جدال روشیاش با گوستاو اشمولر و مکتب تاریخی آلمان فضای فکریای که هایک درش متولد شد رو شکل داد. در ادامه گفتیم که هایک بهتدریج جذب مکتب اتریشی شد و از قهرمانش، یعنی کینز، فاصله گرفت. در نهایت، هایک به انگلستان رفت تا از نزدیک با کینز ملاقات کنه. ملاقات این دو مرد، شروعی بود بر مناظرهای ۹۰ ساله بین اقتصاد کینزی و اقتصاد هایکی.
هایک همزمان با پیشبرد پروژههای آکادمیکش، سعی میکرد در مناظرهها هم شرکت کنه و متنهایی برای عموم مردم بنویسه تا به پرسشهای مردم عادی پاسخ بده. بحث هایک با کینز هم بخشی از این تلاش برای اقناع جامعه بود. نبرد هایک و کینز زمان و هزینه زیادی از هر دوشون گرفت. اما توجه جامعه علمی رو به مدلهاشون جلب کرد. در نتیجه نقدهای گستردهای به مدلهای هردو شد. پاسخ این دو مرد این بود که برگردن به اتاق کارشون و سعی کنن مدلهاشون رو از نو بسازن. کار کینز زودتر تموم شد و نتیجه، «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول» بود؛ یعنی مشهورترین کتاب اقتصادی بعد از ثروت ملل آدام اسمیت. کار هایک دیرتر تموم شد. نتیجهی کارش کتابی شد به اسم «نظریه محض سرمایه». کتاب سال ۱۹۴۱ به سرانجام رسید، یعنی درست نقطهای از جنگ که نه کاغذی برای چاپ بود و نه دانشجویی برای اینکه کتاب رو بخونه. کتاب چندان تاثیری روی جامعه علمی نذاشت. خیلی از طرفدارها و شاگردای هایک دیگه حتی کل مکتب اتریشی رو زیر سوال میبردن و کتاب پیچیده و سنگین هایک هم نتونست نگاه اونها رو عوض کنه.
بهتدریج مباحثه تندوتیز هایک و کینز هم فروکش کرد. کینز تصمیم گرفت نقدهای هایک رو بیشتر بررسی کنه و اصلاحاتی در نظریه خودش ایجاد کنه. هایک هم قانع شده بود که نظریه کینز اونقدر بد نیست. تشدید اوضاع بحرانی اروپا ضربه آخر رو به مباحثه هایک و کینز زد. علائق تحقیقاتی هایک هم بهتدریج گسترش پیدا کرد. رشد سوسیالیسم هایک رو تشویق کرد که ارزیابی و نقد دقیقتری از بنیانهای اقتصادی سوسیالیسم ارائه بده. اما متوجه شد که نقد اقتصادی سوسیالیسم برای خیلیها قانعکننده نیست. هایک فهمید که اگه قراره با سوسیالیسم مبارزه کنه، باید جبهه مبارزه خودش رو گسترش بده. این شد که پروژه عظیم هایک، یعنی پروژه «سواستفاده از خرد»، کلید خورد. با این که اون پروژه هیچوقت رسماً بهپایان نرسید، اما تبدیل به یکی از اثرگذارترین تلاشهای هایک شد.
مسئلهای ذهن هایک رو به خودش مشغول کرده بود که امروزه هم در جامعه ما مبتلا بهه: چرا افکار عمومی حرف اقتصاددانها رو نمیپذیره؟ پاسخ هایک سرراست بود: ریشه دیدگاههای جامعه امروز رو میشه در اندیشههای اقتصاددانان نسلهای قبل جستجو کرد. به عقیدهی هایک، بزرگترین دستاورد اقتصاددانان کلاسیک کشف مکانیسمیه که فعالیتهای اقتصادی رو هماهنگ میکنه. این مکانیزم، نه اختراعکردنی بود و نه نتیجهی برنامهریزی عامدانه. بلکه نتیجهی خودانگیختهی کنشهای آدمهای بیشماره. این مکانیزم همون چیزیه که آدام اسمیت بهش میگفت «دست نامرئی». به عقیدهی هایک، کشف این مکانیزم بود که موضوعی برای مطالعه به اقتصاددانها داد.
خودانگیختهبودن نظام بازار باعث شده که خیلیها حتی باور نداشته باشن که همچین چیزی وجود داره. حتی کلاسیکها هم زمانی متوجه وجود مکانیسم بازار شدن که اثرات سوء تلاشهای مداخلهجویانه دولتها برای تغییر سازوکار بازار رو دیدن. اغلب تلاشهایی که برای بهبود شرایط اجتماعی انجام میشد، وضعیت جامعه رو بدتر میکرد. زمانی که دیدیم نظام بازار تمام اونچه که میخوایم رو به ما نمیده، در اونچه که به ما میده هم مداخله کردیم تا کاری کنیم که از ما تبعیت کنه. اما این اتفاق نیوفتاد و همهچیز از کنترل خارج شد. اونجا بود که فهمیدیم چیزهایی هست که نمیدونیم و نمیتونیم کنترل کنیم. اغراق نیست اگه بگیم علم اقتصاد برای بررسی دلایل شکست سیاستهای آرمانشهری بوجود اومده. منظورمون از سیاستهای آرمانشهری، سیاستهاییه که برای بهبود اثرات ناخواسته نظام موجود اجرا میشن، بدون اینکه به نیروهایی که باعث کارکردن این نظام میشن، توجه کرده باشیم. اما نتیجهگیریای که کلاسیکها از این بحث میکردن، برای افکار عمومی خوشایند نبود. نتیجهی بحث اونها این بود که خواستهی ما برای بهبود رفاه اجتماعی با موانع جدیای روبروعه. طرفداران اصلاحات از این نتیجه نفرت داشتن. کلاسیکها به آدمها میگفتن که نباید اولین واکنش غریزی خودتون رو دنبال کنید. بلکه باید بایستید و اثرات غیرمستقیم کارهاتون رو هم در نظر بگیرید. اثراتی که خودتون نمیتونید ببینید و فقط یک اقتصاددان میتونه ببینه. همین موجب نفرت از کلاسیکها میشد.
چهارچوب نظری کلاسیکها اواسط قرن نوزده میلادی مورد هجمه قرار گرفت. حتماً نظریه کلاسیک نیاز به اصلاح و بهبود داشت. اما منتقدین نظریه کلاسیک، یعنی مکتب تاریخی آلمان، نقدهای بسیار مخربی داشتن. اونها ادعا میکردن که تحلیل تئوریک باید به کل دور انداخته بشه.
با اینکه دوره نفوذ مکتب تاریخی آلمان بر علم اقتصاد به سر اومده اما همچنان بر افکار عمومی اثرگذاره. هنوز هم سیاستمدارها سعی میکنن جوری وعده و وعید بدن که انگار سیاستهاشون هیچ پیامد ناخواستهای نداره. هنوز هم انگار برای سیاستمدارها هیچ «تصمیم سختی» وجود نداره. هنوز هم انگار نیازی به فهم علم اقتصاد نداریم.
مکتب تاریخی آلمان باعث شد که اقتصاددانهای دهه ۱۹۳۰ خیلی نتونن با اعتماد بنفس صحبت بکنن. از طرف دیگه ریشه پیشنهادات سیاستی خاص این دوره رو میشد در مکتب سوسیالیسم جستجو کرد. سوسیالیسم همهجا جار میزد که پیروزی نهایی با برنامهریزیه و در نهایت هیچ گریزی از برنامهریزی نیست. سوسیالیسم ادعا میکرد که اگه هیچ ارادهای برای برنامهریزی وجود نداشته باشه، آشوب همهجا رو در بر میگیره. اما هایک معتقد بود که طرفداران برنامهریزی، حتی اگه خودشون هم متوجه نباشن، دارن حرفهای سوسیالیسم رو تکرار میکنن. بنابراین هایک به این نتیجه رسید که به جای اینکه با کینز بحث کنه، بهتره که با سوسیالیسم مبارزه کنه. نبرد هایک با طرفداران برنامهریزی سوسیالیستی تا سالها ادامه پیدا کرد و با گذر زمان تشدید هم شد. پروژه سواستفاده از خرد، تلاش هایک برای نقد بیرحمانه ایدههای سوسیالیستی بود.
روز ۲۷ آگوست سال ۱۹۳۹ هایک در نامهای به دوست قدیمی دوران دانشگاهش، یعنی فریتز مکلاپ، اقتصاددان بزرگ اتریشی، از نقشهش برای اجرای این پروژه بزرگ گفت؛ نقشهای که قرار بود پژوهشهای تاریخی گسترده از تاریخ روشنفکری، روششناسی و تحلیل مسائل اجتماعی رو در بر بگیره، همهوهمه با هدف روشنسازی پیامدهای سوسیالیسم.
تاریخ نامه هایک به مکلاپ جالبه. چهار روز قبل از این تاریخ معاهده عدم تخاصم مولوتوف-ریبنتروپ بین اتحاد شوروی و آلمان امضا شده بود. پنج روز بعد از این تاریخ، هیتلر به هلند حمله میکنه. روز بعدش انگلستان و فرانسه به آلمان اعلان جنگ میدن. جنگ جهانی دوم شروع شده بود.
شروع جنگ میتونست پروژه بزرگ هایک رو در نطفه خفه کنه. هنوز یک هفته از اعلان جنگ انگلستان به آلمان نگذشته بود که هایک نامهای به وزارت اطلاعات بریتانیا نوشت و برای کمک در جنگ اعلام آمادگی کرد. توی این نامه هایک خودش رو یک «اتریشی سابق»، استاد دانشگاه و کسی که به تازگی تبعه بریتانیا شده، معرفی کرد. پر واضح بود که هایک دوست نداشت به عنوان یک اتریشی فاشیست و همکار هیتلر شناخته بشه. همراه با نامه، یادداشتی هم قرار داشت. در این یادداشت هایک پیشنهاداتی برای وزارت اطلاعات بریتانیا داشت که چطور یک کمپین تبیلغاتی موثر رو علیه نازیسم توی کشورهای آلمانیزبان کلید بزنه. هایک که تصور میکرد در این کمپین تبلیغاتی قراره جایی داشته باشه، اعلام کرده بود که میتونه بخشی از این پروژه رو بر عهده بگیره.
سه ماه طول کشید تا هایک پاسخ نامهش رو دریافت کنه. اگه وزارت اطلاعات بریتانیا پیشنهاد هایک رو قبول میکرد، تاریخ زندگی هایک و تاریخ اندیشهی اقتصادی شاید بکلی تغییر میکرد. اما این اتفاق نیافتاد. وزارت اطلاعات از هایک بابت پیشنهادش تشکر کرد اما ازش برای همکاری دعوت نکرد. هایک به جای اینکه تو وزارت اطلاعات بریتانیا بهعنوان یک تبلیغاتچی کار کنه، پروژهای که چند روز قبل از جنگ برای مکلاپ توصیف کرده بود رو آغاز کرد.
اما پروژه بزرگ هایک هیچوقت تموم نشد. از بخش تاریخ روشنفکری فقط دو مقاله نوشته شد: مقاله اول به نام «ضدانقلاب علم» راجع به ریشههای علمیگری در فرانسه بود و مقاله دوم به نام «کنت و هگل» به نقش این دو روشنفکر در ترویج سوسیالیسم پرداخته بود. از بخش روششناسی و مسائل اجتماعی پروژه هم در نهایت مقالهای درومد به اسم «علمیگری و مطالعه جامعه». منظور هایک از علمیگری رویکرد کسایی بود که سعی میکردن پدیدههای اجتماعی و اقتصادی رو با استفاده از روشهای علوم طبیعی مطالعه کنن. ابزارهای دقیق و نتایج قطعی روشهای علوم طبیعی باعث شده بود که طی قرن ۱۹ام میلادی، واژه «علم» تبدیل به کلمهی مقدسی بشه. نتیجه این شد که بهتدریج روشهای علوم طبیعی در علوم انسانی هم بکار گرفته شد. جامعهی دانشمندان علوم انسانی بهجای اینکه روح علم رو بکار بگیره، روشهای علم رو کورکورانه بکار گرفت. هایک به این «تقلید چشمبسته از روش زبان علم» میگه «علمیگری». هایک معتقد بود که در بطن علمیگری، یک پیشقضاوتی عمده وجود داره. چرا که حتی قبل از اینکه ماهیت پدیده مورد مطالعه رو بررسی کنیم، فرض میکنیم که بهترین روش مطالعهش رو میدونیم.
اما به اعتقاد هایک این روش، روش مناسب مطالعه پدیدههای اجتماعی نیست. هایک معتقده که وظیفه دانشمند علوم اجتماعی اینه که نشون بده چطور عقاید و باورهای کنشگران باعث میشه که از طریق کنشهاشون بهصورت خواسته یا ناخواسته ساختارهای پیچیدهتری رو بوجود بیارن که اساس جهان اجتماعی ما رو تشکیل میده. چه جمله سختی! بذارید یک بار دیگه توضیح بدم. آدمها عقایدی دارن و براساس این عقاید کنشهایی رو انجام میدن. از مجموعه کنشهای تمام آدمهای یک جامعه، ساختارهای پیچیدهای مثل بازار شکل میگیره که موضوع مطالعه اقتصاددانهاست. هایک به این روش میگه «روش مرکب» چون که ترکیبشدن تعاملات کنشگران منفرد برای ایجاد پدیدههای اجتماعی بزرگتر رو بررسی میکنه. مقاله علمیگری هایک برای جامعه علمی مقاله مهمی بود. اما نتونست از فضای آکادمی خارج بشه.
تنها بخشی از پروژه که به سرانجام رسید، بخش آخر، یعنی پیامدهای سوسیالیسم بود. هایک تصمیم گرفت که نوشتههای خودش در این باره رو تبدیل به یه کتاب جداگانه کنه، کتابی که در سال ۱۹۴۴ تحت عنوان «راه بردگی» چاپ شد.
راه بردگی زندگی هایک رو از این رو به اون رو کرد. تا قبل از انتشار این کتاب، هایک یک استاد اقتصاد گمنام بود، کسی که حتی در جامعه آکادمیک هم شهرت و اعتبار قدیمی خودش رو نداشت. اما یک سال بعد از انتشار کتاب در سراسر جهان شناخته شده بود. خود هایک فکر میکرد که فقط چند صد نفر کتابش رو میخونن. اما پیشبینی هایک خیلی با واقعیت فاصله داشت.
چاپ اول راه بردگی با ۲۰۰۰ نسخه تو بریتانیا منتشر شد. اما چند روز بعد ۲۵۰۰ نسخه دیگه هم چاپ شد. چاپ کتاب در آمریکا چند ماه طول کشید چون که ناشرهای مهم پیشنهاد چاپ کتاب رو نمیپذیرفتن. در نهایت انتشارات دانشگاه شیکاگو چاپ کتاب رو برعهده گرفت. زمانی که هنوز کسی تو آمریکا کتاب رو نخونده بود، تو بریتانیا کتاب طوفانی به پا کرده بود و تو پارلمان و روزنامهها ازش صحبت میشد. عکسی از چرچیل در حال مطالعه کتاب منتشر شد و چند وقت بعد هم چرچیل در سخرانی انتخاباتی خودش در رادیو اعلام کرد که «یک نظام سوسیالیستی در نهایت به نوعی از گشتاپو پناه میبرد». رهبر حزب کارگر هم در پاسخ توی سخنرانی انتخاباتی خودش گفت که «چرچیل نسخهای دستدوم از دیدگاههای آکادمیک پروفسوری اتریشی، به نام فردریش فون هایک را بازگو میکند».
چاپ کتاب تو آمریکا هم با ۲۵۰۰ نسخه شروع شد اما به سرعت تمام کتابها بفروش رفت و چند ده هزار نسخه دیگه هم چاپ شد. به علت محدودیت کاغذ مجبور شدن که کتاب رو در نسخه جیبی و در تعداد کمتر چاپ کنن. مجله ریدرز دایجست در آوریل ۱۹۴۵ خلاصهای از کتاب رو چاپ کرد که بیش از ۶۰۰هزار نسخه ازش بفروش رفت. از زمان چاپ کتاب تا به امروز انتشارات دانشگاه شیکاگو بیش از نیممیلیون نسخه از کتاب رو فروخته. به علاوه زمانی که اروپای شرقی هنوز پشت «پردهی آهنین» قرار داشت، ترجمههای زیرزمینی و غیرمجاز کتاب در این کشورها دستبهدست میشد. بدون شک نوشتههای هایک و بهخصوص این کتاب منبع فکری مهمی در فروپاشی اعتقاد به کمونیسم در پشت پردهی آهنین و همین طور در سایر کشورها داشته.
اما ایدهی اصلی کتاب چی بود؟ ایدهی اصلی کتاب این بود که کسایی که از اقتصاد برنامهریزیشده دفاع میکنن، هر چقدر هم نیت خیرخواهانهای داشته باشن، در نهایت دارن مقدمات استبداد رو فراهم میکنن. هایک معتقد بود که جلوگیری از عملکرد بازار آزاد، اگه از یه حدی بیشتر بشه، برنامهریز رو مجبور میکنه که کنترلهای خودش رو افزایش و به تمام ابعاد زندگی اجتماعی بسط بده.
هدف هایک همون چیزی بود که بهش میگفت دوقلوی منحوس سوسیالیسم و فاشیسم. البته با توجه به اینکه در زمان نگارش کتاب استالین با بریتانیا و آمریکا متحد شده بود، تا حدودی انتقادش از شوروی رو تلطیف کرد و بیشتر به خطرات فاشیسم و نازیسم اشاره کرد. هایک از این ترس داشت که بعد از جنگ، سیاستمداران کشورهای پیروز نتیجه بگیرن که میتونن مدیریت اقتصادی دوران جنگ رو در دوران پس از جنگ هم ادامه بدن و از این طریق سریعتر یک جامعهی مرفه بوجود بیارن. اما همچین رویکردهایی در نهایت زمینه رو برای ظهور تمامیتخواهی فراهم میکنه و تمام آزادیهای اقتصادی و سیاسی رو از جامعه میگیره. هایک معتقد بود که تجربه آلمان بهخوبی این مسئله رو نشون میده.
هایک در این کتاب اشاره چندانی به کینز نمیکنه. در کل فقط دو بار اسم کینز رو در کتاب میاره. ولی میشه بین خطوط کتاب نقد دیرهنگام و ضعیفی از نظریه عمومی کینز رو دید. اما دیگه خبری از لحن تندوتیز سابق نبود. ظاهراً زمانی که هایک در کمبریج سپری کرده بود و شاید شبی که همراه با کینز روی پشتبوم دانشگاه گذرونده بود، باعث شده بود که دو مرد دیگه اون اشتیاق سابق رو برای نقد بیرحمانهی همدیگه نداشته باشن.
کینز در ژوئن ۱۹۴۴ سوار بر کشتی در حال عبور از اقیانوس اطلس بود تا ریاست کمیته دوم مذاکرات برتونوودز رو برعهده بگیره. هایک دو ماه پیش کتاب رو برای کینز فرستاده بود و کینز هم بالاخره فرصت پیدا کرده بود که کتاب رو مطالعه کنه. بعد از مطالعه کتاب نامهای به هایک نوشت: «این سفر به من فرصتی داد تا کتاب شما را به خوبی مطالعه کنم. به نظر من کتابی عالی است. همهی ما برای تشکر از شما دلایل زیادی داریم، زیرا آنچه را بیش از همه نیاز به گفتن داشت، خیلی خوب بیان کردهاید. البته از من انتظار ندارید که تماماً گفتههای اقتصادی آن را بپذیرم. اما هم از نظر اخلاقی و هم از نظر فلسفی خودم را تقریباً با تمام آن موافق میدانم. و نه تنها با آن موافقم، بلکه این توافق همراه با تحولی عمیق بوده است.»
اما کینز بعد از تعریف و تمجید از کار هایک، شروع به نقد صریح و مفصل کتاب کرد. هایک دیگه پاسخی به کینز نداد. مسئله در نهایت برمیگشت به اینکه کجا باید خط فاصل میون مداخله دولتی و بازار آزاد رو رسم کرد. شاید هایک فکر میکرد که دیگه با گفتگو نمیتونه عقاید کینز رو تغییر بده.
موفقیت عمومی کتاب راه بردگی در ایالات متحده باعث شد که از هایک برای سخنرانی در پنج دانشگاه آمریکایی دعوت بشه. همین که هایک به آمریکا رسید، بهش گفتن که علاوه بر دانشگاهها باید به یک تور سخنرانی عمومی تو کل کشور هم بره و برای مردم عادی سخنرانی کنه. هایک از این کار وحشت داشت. تا حالا هیچ سخنرانی عمومیای برگزار نکرده بود. اما در عمل انجامشده قرار گرفته بود. هایک پنج هفته آمریکا رو گشت و با مردم صحبت کرد. فوراً به یک قهرمان تبدیل شد. کمکم از این زندگی سلبریتیطور لذت برد. بعداً اما گفت که این زندگی براش تجربهی بسیار مخربی بوده. نگارش کتاب باعث شده بود که بین همکارای اقتصاددانش بیاعتبار بشه. بنابراین نه تنها نفوذ تئوریک هایک کم شد، بلکه بیشتر دپارتمانهای اقتصاد هم ازش متنفر شدند. شاید اگه هایک زندگی بهعنوان یه شومن رو ادامه میداد، میتونست در عرصهی سیاستگذاری کلان اقتصادی تاثیرگذارتر باشه. اما اعتماد بنفس کینز رو برای شومنبودن نداشت. لهجهی غلیظ و شخصیت درونگراش هم مزید بر علت شدن. به همین خاطر بدون سروصدا به بریتانیا برگشت.
نفرتی که همکاران اقتصاددان هایک ازش پیدا کرده بودن، باعث شد که موقعیت کاریش تضعیف بشه. مدتی بعد هم کینز از دنیا رفت و هایک یک دوست نزدیک و همینطور مهمترین علت اقامتش در انگلستان رو از دست داد. از طرف دیگه هایک از همسرش طلاق گرفت و دو بچهش رو رها کرد تا با دخترعموش ازدواج کنه. این کار باعث شد که حتی نزدیکترین دوستانش هم ازش متنفر بشن. حالا هایک به حقوق بیشتری نیاز داشت که از همسر قبلی و فرزندانش هم حمایت مالی کنه. در نتیجه مجبور شد به ایالات متحده مهاجرت کنه. جستجوی شغل در آمریکا مدتی طول کشید. هایک دوست داشت که در دانشگاه شیکاگو مشغول بکار بشه. اما این کار، راحت نبود. اقتصاد مکتب اتریشی هایک پیچیده و تاریخگذشته قلمداد میشد. تفاوت زیادی بین مکتب اتریشی هایک و مکتب شیکاگو وجود داشت. تقدسی که بازار برای هایک داشت، برای شیکاگوییها به اندازه دخالت دولت ناکارا تلقی میشد. اما به خاطر اینکه در هر دو مکتب، قیمتها بهعنوان کلید فهم اقتصاد شناخته میشن و بازار آزاد به دخالت دولت ارجحیت داره، معمولاً این سنتهای رقیب کنار هم گذاشته میشن. در نهایت هایک موفق شد در دانشگاه شیکاگو استخدام بشه، اما نه به عنوان اقتصاددان، بلکه به عنوان استاد علوم اخلاقی و اجتماعی.
بعد از این هایک تلاش کرد تا کتاب دیگهای بنویسه که بتونه مثل راه بردگی مورد استقبال قرار بگیره. او بیشتر از نه سال روی کتابی به نام «قانون اساسی آزادی» کار کرد. هدف از این کتاب این بود که توضیح بده چرا حاکمیت قانون بهترین راه برای حفاظت از آزادیهای فردی از دست دولته. با اینکه هایک پذیرفته بود که همه باید در پیشگاه قانون، یکسان باشن، اما مسخرهست که دولت بخواد با همه رفتار یکسانی داشته باشه. هایک معتقد بود که تفاوتهای موجود بین مردم جامعه برای حفظ پیشرفت و رفاه جامعه ضروریه. هایک رشد اقتصادی رو تاحدودی نتیجهی نابرابری میدونست.
دیدگاههای هایک در مورد بازار آزاد و سوسیالیستها و کمونیستها باعث شده بود که محافظهکارها هایک رو هم یکی از خودشون تلقی کنن. اما هایک در ضمیمه کتاب قانون اساسی آزادی یادداشتی نوشت با عنوان «چرا من یک محافظهکار نیستم» و در انتها خودش رو یک لیبرال معرفی کرد.
نگارش قانون اساسی آزادی در روز تولد ۶۰سالگی هایک به اتمام رسید و یک سال بعد، یعنی سال ۱۹۶۰، منتشر شد. کتاب خلاف راه بردگی، زیاد سروصدا نکرد. نقدها و میزان فروش کتاب باعث شد که هایک دچار افسردگی بشه. سال بعد هم حمله قلبی ملایمی رو تجربه کرد که بهدرستی تشخیص داده نشد و باعث شد افسردگی هایک تشدید بشه. نگرانیای که از حقوق دوران بازنشستگیش داشت باعث شد دانشگاه شیکاگو رو رها کنه و به آلمان برگرده، به دانشگاه فرایبورگ که تقریباً ۲۰۰ کیلومتر از اتریش فاصله داشت و به اساتیدش حقوق بازنشتگی میداد. حالا بعد از ۲۰ سال تبعید، به خونه برگشته بود. بعد از بیستسالی که بدون پیشوند «فون» زندگی کرده بود، دوباره مجبور بود خودش رو «فون هایک» معرفی کنه. طی پنج سال بعد هایک مدام درگیر بیماری قلبی و افسردگی بود. موفقیت مداخلات دولتی در کشورهای اروپایی هم اندیشههای هایک رو زیر سوال برده بود. جهان خیلی سوسیالیستی بود. ایدههای هایک دیگه نو نبود. بهنظر میرسید که دیگه هیچ گوش شنوایی برای حرفهای هایک وجود نداره. هایک در پایینترین حالت خودش قرار داشت.
اما شب سیاه هایک به پایان رسید. نجات هایک بدست شاگرد و مرید وفادارش، میلتون فریدمن، اتفاق افتاد. فریدمن اندیشههای هایک رو برای جامعه آمریکا، آکادمی و سیاستمداران توضیح میداد. حتی مستقیماً در کمپینهای انتخاباتی نامزدهای جمهوریخواه مشارکت داشت و برنامه اقتصادی اونها رو مبتنی بر نظرات هایک مینوشت. البته در اپیزود بعدی بیشتر راجع به فریدمن صحبت میکنیم. اینجا کافیه که بگیم فریدمن نقش مهمی در ترویج دوباره اندیشههای هایک داشت. شهرت هایک در حال افزایش بود. در نهایت در سال ۱۹۷۴ جایزه نوبل اقتصاد به هایک داده شد. هایک اولین اقتصاددان غیرکینزیای بود که از زمان شروع به کار جایزه، یعنی سال ۱۹۶۸، موفق شده بود جایزه نوبل اقتصاد رو بدست بیاره. در مراسم اهدای جایزه گفته شد که این جایزه به خاطر «کار هایک روی نظریه پولی و نوسانات اقتصادی» و همین طور پیشبینی بحران بزرگ آمریکا به هایک داده شده. اما این جایزه بهصورت مشترک بین کینز و گونار میردال، اقتصاددان کینزی و سیاستمدار سوسیال-دموکرات سوئدی تقسیم شده بود تا اتهام طرفداری از دیدگاه سیاسی خاصی به کیمته نوبل زده نشه. در نهایت این کار باعث دعوا شد و هایک اعلام کرد که جایزه نوبل برای اقتصاد نابجاست و نه ارزش اهدا کردن داره و نه ارزش گرفتن. میردال هم کمیته نوبل رو به خاطر اینکه این جایزه رو به هایک داده، سرزنش کرد.
اما در هر حال این جایزه باعث پیشرفت شخصی زیادی برای هایک شد. افسردگیش بعد از دریافت جایزه تقریباً از بین رفت. سخنرانی هایک با عنوان «تظاهر به دانش» با کت بلند و کروات سفیدش در حضور اشخاص مهم دنیا نقطه اوج زندگیش بود. به طور همزمان وضع هایک در بریتانیا هم بهتر شد. حزب محافظهکار در انتخابات پارلمان پیروز شد و رهبر حزب، یعنی مارگارت تاچر، به مقام نخستوزیری رسید. تاچر یک هایکی قسمخورده بود. از این بعد هایک تبدیل شد به پدر معنوی حزب جمهوریخواه و سالی چند مرتبه به جلسه با تاچر دعوت میشد.
چندین سال برتری حزب کارگر باعث شده بود که دولت رفاه و مدیریت اقتصاد بخشی از برنامه دولت بریتانیا باشه. تمام خطوط راهآهن و اتوبوس، معادن زغالسنگ، کارخونههای کشتیسازی و غیره و غیره به تملک دولت درومده بود. تاچر همهچیز رو بهم زد. تاچر سیاستی رو کلید زد به نام «خصوصیسازی» که شامل کاهش اندازه بخش دولتی، کاهش عرضه پول، کاهش نرخ مالیات، کاهش مقررات دولتی برای کسبوکارها و فروش داراییهای دولتی میشد. سیاست تاچر، کاملاً هایکی و تا حدودی هم فریدمنی بود. تاچر قسم خورده بود که بههیچوجه به اقتصاد کینزی برنمیگرده.
انتخاب تاچر برای رونالد ریگان هم الهامبخش بود. ریگان با این شعار هایکی کمپین خودش رو شروع کرد: «ما میتوانیم دولت را پشت سر بگذاریم و دست آن را از جیبهای خود کوتاه کنیم.» ریگان با شکست جیمی کارتر رئیسجمهور ایالات متحده شد.
یک دهه بعد دوران اوج زندگی هایک بود. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ به آزمایش مرگبار کمونیستی برای تسلط بر بازار پایان داد. هایک به اندازه کافی زنده مونده بود که سقوط شوروی و نتیجهی پیشبینیهاش رو ببینه. وقتی شوروی سقوط کرد، هایک گفت: «من به شما گفته بودم.» فردریش فون هایک در ۹۲سالگی در مارس ۱۹۹۲ میلادی در شهر فرایبورگ آلمان درگذشت. انقدر عمر کرده بود که مرگ تقریباً تمام دوستان و نزدیکانش رو ببینه. وقتی که مرد، به جز بچههاش آشنای دیگهای نداشت. اما میلیونها نفر میشناختنش و بهش احترام میذاشتن. هایک به جایگاهی رسیده بود که معدود اقتصاددانهایی طی تاریخ بهش رسیدن.
با اینکه تا دهه ۷۰ میلادی بنظر میومد که کینز در جنگ با هایک پیروز شده، اما در نهایت ورق برگشت. عصر هایک جانشین عصر کینز شد. اما گذر زمان نشون داد که مکتب هایک هم دچار نواقص جدیه. بحران سال ۲۰۰۸ میلادی ضربهی مرگباری به باور هایکی بازار آزاد وارد کرد. در دوران پس از بحران بزرگ دیگه هیچ اقتصاددانی جرئت نداشت دم از بازار آزاد و عدم مداخله دولت بزنه. در دسامبر ۲۰۰۸ فدرال رزرو نرخ بهره رو به صفر کاهش داد. بانکهای مرکزی دنیا هم اقدام مشابهی انجام دادن. کینز برگشته بود تا انتقام بگیره. در نهایت بحران سال ۲۰۰۸ هم فروکش کرد. تصور میکردیم که دیگه همچین بحرانی تکرار نمیشه. اما همین چند وقت قبل مجدداً شاهد ورشکستگی بانک سیلیکون ولی بودیم. در واکنش هنوز هم اقتصاددانها سرشون رو میخارونن و با تعجب بهم نگاه میکنن. هنوز هم نمیدونیم حق با کینز بود یا با هایک.
در قسمت بعدی نیمسکه به سراغ اقتصاددانی میریم که در نهایت معمای چرایی وقوع رکود بزرگ آمریکا رو کشف کرد. اقتصاددانی که سعی کرد ایدههای هایک و کینز رو آشتی بده. این مرد با اینکه ریزجثه بود، اما زبان تندوتیزی داشت و معروف بود به اینکه همه از مناظره باهاش وحشت دارن. در قسمت بعدی نیمسکه به سراغ شاگرد و مرید وفادار هایک، یعنی میلتون فریدمن و مکتب شیکاگو میریم.
در پایان جنگ جهانی اول، خیلی از سوسیالیستها و روشنفکران اروپا ضرورت اجرای اصلاحات رادیکال در نهادهای اقتصادی رو در بوقوکرنا کرده بودن. انقلاب سرخ حتی خیلی از کارگران آمریکایی رو هم به خودش جذب کرده بود. برای روشنفکران آمریکایی مشخص شده بود که دنیا به جای بسیار خطرناکتری تبدیل شده. آمریکاییها میدونستن که اگه بخوان دووم بیارن یا نقش جدید خودشون به عنوان یکی از بازیگران مهم صحنهی سیاست جهان رو ایفا کنن، لازمه که شیوههای قدیمی خودشون رو کنار بذارن.
جنگ جهانی دوم چهره جهان را برای همیشه تغییر داد. پرسش از چرایی وقوع دوبارهی یک جنگ جهانی جدید، هایک را به «دوقلوی منحوس سوسیالیسم و فاشیسم» رساند. چنین شد که وی برای مبارزه با این ریشهی منحوس جنگ، نزاع با کینز را رها کرده و به مصاف سوسیالیسم رفت.
نویسنده: علی ملکمحمدی
راوی: امین قاضی
تدوین و تنظیم: ایمان اسلامپناه
کارگردان: بهداد گیلزادکهن
حامی مالی:
رسپینا | وبسایت