شما الان این‌جا هستید:

قسمت ۱۲ نیم‌سکه: قصر ریاضیاتی ساموئلسون

متن اپیزود

رشد اقتصادی پدیده‌ی جدیدیه. تا همین یکی دو قرن قبل وضع رفاهی آدم‌ها وقتی که متولد می‌شدن با زمانی که از دنیا می‌رفتن، تفاوتی نداشت. تازه یکی دو قرنه که اوضاع عوض شده. انقلاب صنعتی چهره‌ی دنیا رو تغییر داد. حالا دیگه لازم نبود برای مشاهده تغییر چهره‌ی جامعه، چند نسل صبر کنیم. اما مسئله‌ی رشد، تا مدت‌ها مسئله‌ی اقتصاددان‌ها نبود. چون که رشد خیلی آروم اتفاق می‌افتاد و ما هم اطلاعاتی ازش نداشتیم. با تولد اتحاد شوروی اوضاع تغییر کرد. رشد اقتصادی شوروی مثل یک معجزه بود. حتی جنگ جهانی دوم هم نتونست رشد اقتصادی شوروی رو متوقف کنه. در شرایطی که کشورهای اروپایی در تقلا برای بازسازی خرابه‌های جنگ بزرگ بودند، شوروی نرخ‌های رشد دو رقمی را تجربه می‌کرد. به‌نظر می‌رسید که کمونیسم شوروی تونسته مسئله‌ی رشد رو برای همیشه حل کنه. مدل‌های اقتصادی برای توضیح چرایی رشد شوروی ارائه شد. یه عده گفتن که انباشت سرمایه، علت رشد شوروی بوده. یه عده دیگه گفتن که پیشرفت تکنولوژی رشد شوروی رو توضیح می‌ده. در هر حال خیلی از اقتصاددانان یک‌صدا پیروزی اقتصاد شوروی را اعلام می‌کردند و آینده را از آن کمونیست‌ها می‌دونستند. حتی اقتصاددان بزرگی اعلام کرد که «اقتصاد شوروی، خلاف آنچه منتقدین بدبین گذشته باور داشتند، مدرکی دال بر آن است که یک اقتصاد دستوری سوسیالیست می‌تواند به‌درستی عمل کرده و حتی شکوفا شود.» این اقتصاددان، پل ساموئلسون بود و این قسمت از نیم‌سکه، روایتیه از زندگی و اندیشه ساموئلسون.

در قسمت قبلی نیم‌سکه به‌سراغ میلتون فریدمن رفتیم، اقتصاددان مهاجری که در یه خانواده فقیر متولد و بزرگ شد و به بالاترین جایگاه علمی ممکن، یعنی جایزه نوبل، رسید. دیدیم که چطور فضای اجتماعی و اقتصادی جامعه و خانواده فریدمن بر عقاید ضددولتیش اثر گذاشت و مسیر فکری آینده‌ش رو شکل داد. بعد از اون فریدمن وارد دانشگاه شیکاگو شد و هسته‌ی اولیه مکتب شیکاگو حول فرانک نایت شکل گرفت. آشنایی با چند نفر از برجسته‌ترین اقتصاددانان پولی باعث شد فریدمن با این مکتب آشنا بشه و به‌تدریج بنای اقتصاد پول‌گرایی مدرن رو پی بریزه. فریدمن شانس آورده بود و در زمان و مکان خوبی متولد شده بود. درست در همین زمان‌ها بود که برای اولین بار دولت ایالات متحده شروع به جمع‌آوری داده‌های اقتصادی این کشور کرد. فریدمن این شانس رو داشت که از نزدیک با این داده‌ها کار کنه. بعد از جنگ فریدمن به‌عنوان استاد به دانشگاه شیکاگو برگشت. همه‌چیز برای شکوفایی مکتب شیکاگو آماده بود. فقط یک مانع وجود داشت و اون مانع، پل ساموئلسون بود.

پل آنتونی ساموئلسون در تابستان سال ۱۹۱۵ در شهر گری ایالت ایندیانا در  یک خانواده یهودی مهاجر، درست مثل فریدمن، متولد شد. اون دومین پسر خانواده از بین سه پسر بود. گری یه شهر صنعتی مهم بود. ذغال‌سنگ و آهن از سراسر آمریکا به گری فرستاده می‌شد تا در بزرگ‌ترین کارخونه فولاد‌سازی دنیا تبدیل به فولاد بشه. پدر پل، فرانک، و مادرش، الا، از لهستان به ایالات متحده مهاجرت کرده بودن. پدر پل، یه داروساز سنتی بود و مشتریاش هم عمدتاً مهاجرای نسل اولی که از سراسر اروپا اومده بودن و تو کارخونه فولاد مشغول کار بودن.

دهه‌ی ۱۹۲۰ میلادی، دهه‌ی شکوفایی شهر گری بود. جنگ جهانی باعث شده بود تقاضا برای فولاد این شهر واسه ساخت اسلحه و تجهیزات جنگی سر به فلک بذاره. خانواده ساموئلسون هم از این رشد اقتصادی بی‌نصیب نموند. پل بعداً در مورد دوران بچگیش گفت که حتی یک روز هم تو زندگیش گرسنگی نکشیده. خانواده ساموئلسون، ثروتمند نبود اما خلاف فریدمن‌ها فقیر هم نبود. یک تفاوت مهم‌تر هم این بود که خلاف میلتون فریدمن، پل ساموئلسون رفاه خانواده خودش رو مدیون مخارج جنگی دولت بود. نمی‌دونم، شاید تفاوت دیدگاه ساموئلسون با فریدمن ریشه در همین اختلاف محیط زندگی و نقش دولت در شرایط اقتصاد خانواده‌ش داشته باشه.

خلاصه وقتی که پل هفده ماهه بود، پدر و مادرش فرستادنش به مزرعه پدرخونده‌ش تا تو یه روستا نزدیک گری زندگی کنه. پل تمام عمر با این سوال سروکله زد که چرا پدر و مادرش همچین کاری کردن؟ حدس می‌زد که شاید برای دوری از هوای آلوده گری بوده باشه. شاید هم برای این بود که مادرش از پخت‌و‌پز و بچه‌داری خوشش نمی‌اومده. اما هیچ‌وقت نتونست مطمئن بشه. پل تا شش سالگی پیش پدرخونده و مادرخونده‌ش زندگی کرد. با اینکه تو مزرعه خبری از درس و بحث نبود، اما پل از همون موقع نشونه‌هایی از هوش بالای خودش رو نشون می‌داد. با اینکه تو مزرعه خبری از کتاب نبود، اما پل به کتابخونه دهکده می‌رفت و کتاب‌های اونجا رو به‌سرعت می‌خوند.

وقتی پل ۶ساله شد، برگشت پیش پدر و مادرش و خانواده ساموئلسون هم به شیکاگو رفت. رشد عجیب‌و‌غریب بازار بورس باعث شده بود که مردم کوچه و خیابون در سودای یک‌شبه ثروتمندشدن وارد بورس بشن. این وضعیت باعث شد که حتی پل هم به بازار بورس علاقه‌مند بشه. او وضعیت بازار بورس رو دنبال می‌کرد. حتی به معلم ریاضی دبیرستانش کمک می‌کرد از گزارش روزنامه سهام‌های برتر رو تشخیص بده و بخره. البته معلوم نیست سهام‌‌هایی که به معلمش توصیه کرده بوده، سودده شدن یا معلم ریاضی رو به خاک سیاه نشوندن.

پل دو تا پایه رو جهشی خوند و در ۱۶ سالگی دبیرستان رو تموم کرد. به‌خاطر استعداد زیادی که در ریاضیات از خودش نشون داده بود، تونست از دانشگاه شیکاگو پذیرش بگیره. از شانسش، اولین کلاس اولین روز تحصیلش در شیکاگو، کلاس اقتصاد بود. اونجا بود که برای اولین بار با علم اقتصاد آشنا شد و برای باقی عمرش هم همین علم رو دنبال کرد. ساموئلسون هم مثل فریدمن از اساتیدی مثل فرانک نایت، جیکوب واینر و هنری سیمونز اقتصاد رو یاد گرفت. اما خلاف فریدمن، ساموئلسون نمی‌تونست با ایده‌های استادای لیبرالش ارتباط برقرار کنه. ساموئلسون فکر می‌کرد که علم اقتصاد ارتباط خودش رو با دنیای واقعی از دست داده. در شرایطی که رکود بزرگ میلیون‌ها آمریکایی رو به فقر و بدبختی کشونده بود، دانشگاه شیکاگو از ایمان کورکورانه‌ش به بی‌نقصی بازار دست برنمی‌داشت و ادعا می‌کرد که دولت نمی‌تونه برای تخفیف رنج و فلاکت مردم هیچ کاری انجام بده. ساموئلسون می‌دید که مردم جلو در خونه‌ش می‌اومدن تا گدایی غذا بکنن. اون می‌دید که تمام بانک‌های محل زندگیش ورشکست شدن و برادر بزرگش تمام پولی رو که برای رفتن به کالج جمع کرده بود رو از دست داد. اما هیچ کدوم از مطالبی که سر کلاس یاد گرفته بود، بهش نمی‌گفت که چرا اینطوری شده و چیکار می‌شه کرد. ساموئلسون ظرف سه‌سال از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و و سال بعد، یعنی وقتی هنوز ۲۰ساله‌ش بود، مدرک کارشناسی ارشدش رو گرفت.

یکی از اولین دستاوردهای ساموئلسون در علم اقتصاد، ابزاری بود که برای تحلیل چرخه‌های تجاری مورد استفاده قرار می‌گرفت. ساموئلسون اسم این ابزار رو گذاشت ضریب فزاینده شتاب‌دهندگی که بعداً با عنوان مدل هانسن-ساموئلسون معروف شد. این ابزار سعی می‌کرد توضیح بده که چرا اقتصادهای بازاری در یک چرخه ثابت از رونق به رکود و از رکود به رونق می‌رن. ساموئلسون شاهد این مسئله بود که اتفاقاتی که خارج از ساختار بازار می‌افتن، مثل روابط خارجی یا سرمایه‌گذاری خارجی، می‌تونن روی اون اقتصاد اثرگذار باشن و اقتصاد رو به نوسان دربیارن. بنابراین نتیجه گرفت که نه مدل ضریب فزاینده کینز و نه اصل شتاب‌دهندگی کلارک نمی‌تونن توضیح کافی‌ برای چرخه‌های تجاری ارائه بدن و بنابراین ساموئلسون توضیح خودش رو ارائه داد.

ساموئلسون ۲۰ساله موفق شد بورس تحقیقی شورای تحقیقات علوم اجتماعی رو بدست بیاره. این نهاد تازه‌تاسیس به ۸نفر از بهترین دانشجوهای کارشناسی اقتصاد ایالات متحده بورس پژوهشی می‌داد. تنها شرطش هم این بود که ساموئلسون باید دانشگاه دیگه‌ای رو به جز شیکاگو برای پژوهش انتخاب می‌کرد. این اتفاق مسیر فکری ساموئلسون رو برای همیشه تغییر داد. بعداً ساموئلسون گفت که «برای ترک شیکاگو به من تقریباً رشوه دادن. خدا رو شکر که این رشوه رو قبول کردم. اونجا موندن یه اشتباه بزرگ بود!». در نتیجه دو تا گزینه پیش پای ساموئلسون قرار گرفت: دانشگاه کلمبیا یا هاروارد. تمام استاداش تو شیکاگو بهش گفتن که بره به کلمبیا. ولی ساموئلسون هیچ‌وقت در زندگیش آدم نصیحت‌پذیری نبود. در نتیجه به هاروارد رفت.

هاروارد نسبت به شیکاگو فضای فکری متفاوتی داشت. خیلی از روشنفکرای آلمانی‌ و اتریشی‌ که برای فرار از چنگال نازیسم به آمریکا اومده بودن، تو هاروارد مشغول تدریس شده بودن. اسامی معروفی مثل لئونتیف، شومپیتر و هابرلر رو می‌تونستید تو چارت درسی اقتصاد این دانشگاه ببینید. رفتن به هاروارد ساموئلسون رو در نوک پیکان سه موج بزرگ اقتصاد مدرن قرار دارد: انقلاب کینزی، انقلاب رقابت انحصاری و در نهایت انقلاب اقتصاد ریاضیاتی. چندین سال بعد وقتی که ساموئلسون با فرانک نایت صحبت می‌کرد، نایت بهش گفت که کینزین‌ها و طرفداران رقابت انحصاری چیزی از اقتصاد نمی‌فهمن. ساموئلسون کنجکاو شد که نظر نایت رو در مورد اقتصاددان‌های ریاضیاتی بدونه. نایت گفت که اونها رو هم نمی‌تونه تحمل کنه.

یکی دیگه از شروط بورس پژوهشی‌ای که ساموئلسون گرفته بود، این بود که نمی‌تونست همزمان برای دکترا هم تحصیل کنه. در نتیجه ساموئلسون خودش رو تو کتابخونه دانشگاه هاروارد حبس کرد تا چند تا مقاله فوق‌العاده مهم در مورد اقتصاد ریاضیاتی بنویسه. وقتی ساموئلسون ۲۵ساله‌ شد، تعداد مقالاتش از سنش هم بیشتر بود. این مقاله‌ها اقتصاد رو به یه شاخه از ریاضیات تبدیل می‌کردن و شروعی بودن بر هژمونی فکری ساموئلسون بر نظام آموزشی اقتصاد.

بالاخره در سال ۱۹۳۵ و بعد از اتمام بورس پژوهشی ساموئلسون تونست دکترای خودش رو تو دانشگاه هاروارد شروع کنه. رساله دکترای ساموئلسون عنوان جاه‌طلبانه‌ای داشت: «اصول اقتصاد تحلیلی». محتوای رساله هم جاه‌طلبانه بود. داورای دفاع رساله ساموئلسون، لئونتیف و شومپیتر بودن. معروف بود که این دو استاد خیلی سخت‌گیر بودن. وقتی دفاع ساموئلسون تو جلسه دفاع رساله‌اش تموم شد، شومپیتر رو کرد به لئونتیف و بهش گفت «به نظرت نمره قبولی می‌گیریم؟». بعدها ساموئلسون رساله دکترای خودش رو تبدیل به کتابی با همین عنوان کرد، کتابی که سال ۱۹۴۷ منتشر شد و تبدیل شد به مهم‌ترین کتاب درسی اقتصاد ریاضی. ساموئلسون سعی کرد که اصول کلی بخش‌های مختلف تئوری اقتصاد رو استخراج و اونها رو به زبان ریاضیات بیان کنه.

در همین سال‌های تحصیل دکترا بود که با یکی از هم‌کلاسی‌هاش، به اسم ماریون کراوفورد ازدواج کرد. کراوفورد، دستیار شومپیتر و دانشجوی محبوب لئونتیف بود.

ساموئلسون انتظار داشت که بعد از اینکه دکتراش رو گرفت، از هاروارد پیشنهاد عضویت هیئت علمی بگیره. اما هاروارد فقط بهش یه موقعیت معلمی ساده پیشنهاد داد. ساموئلسون این موقعیت رو با ناراحتی قبول کرد. اما بلافاصله اتفاق مهم دیگه‌ای افتاد. دانشگاه MIT تازه دوره اقتصاد رو تاسیس کرده بود و دنبال جذب هیئت‌علمی بود. اون موقع MIT نمی‌تونست با پرستیژ هاروارد رقابت کنه و فقط هم دوره کارشناسی داشت. درست چند ساعت بعد از اینکه ساموئلسون پیشنهاد معلمی هاروارد رو قبول کرد، MIT بهش پیشنهاد عضویت تو هیئت‌علمی رو داد با این قول که بتونه برنامه دوره دکترا رو خودش از اول طراحی کنه. این پیشنهاد برای ساموئلسون زیادی جذاب بود. حالا این فرصت رو داشت که انتخاب کنه که دانشجوهای اقتصاد چی بخونن و یاد بگیرن.

ساموئلسون یک سال پس از شروع جنگ جهانی دوم، یعنی سال ۱۹۴۰، به MIT رفت. همه می‌دونستن که آمریکا هم به‌زودی وارد جنگ می‌شه. ساموئلسون دوست داشت تا برای پیوستن به ارتش ثبت‌نام کنه ولی به‌خاطر شرایط فیزیکیش می‌دونست که بهش این اجازه رو نمی‌دن. در نتیجه برای انجام تحقیقات علمی جنگ اعلام آمادگی کرد. ساموئلسون در آزمایشگاه تابش MIT روی سیستم‌های راداری کار می‌کرد.

پایان جنگ چالش‌های جدیدی برای ساموئلسون به‌همراه داشت. رالف فریدمن، رئیس دپارتمان اقتصاد MIT که البته فامیل میلتون فریدمن هم نبود، یه‌روز رفت پیش ساموئلسون و گفت: «پل، می‌دونی که دانشجوهای ما به‌عنوان پیش‌نیاز باید تو دو ترم اول، اقتصاد مقدماتی بخونن؟ مسئله اینه که اونا از این مسئله متنفرن. می‌تونی چند ماهی کمتر تدریس کنی و وقت بذاری تا یه کتاب درسی جذاب بنویسی که ازش لذت ببرن؟ نمی‌خواد طولانی باشه، فقط باید جالب باشه.» ساموئلسون هم فوراً جواب داد: «حتماً! چرا که نه». چهار سال بعد نتیجه‌ی تلاش‌هاش به ثمر نشست. اسم کتاب رو گذاشت «علم اقتصاد: تحلیلی مقدماتی». کتاب قرار بود انقلابی در شیوه‌ی تدریس اقتصاد بوجود بیاره. اولین آشنایی چندین نسل از اقتصاددان‌ها با علم اقتصاد قرار بود با این کتاب اتفاقا بیوفته. رویکرد کینزی کتاب هم باعث شد که کینزیانیسم تبدیل بشه به جریان اصلی اقتصاد کلان. این کتاب تا به امروز هم پرفروش‌ترین کتاب اقتصادی تاریخه.

اولین ویرایش کتاب، کاملاً کینزی بود. از بین تمام اقتصاددان‌های بزرگی که تو کتاب ازشون ذکر می‌شد، فقط کینز بود که براش یه زندگی‌نامه مفصل و پرو‌پیمون نوشته شده بود. تمام ایده‌های کتاب نظریه عمومی کینز تو این کتاب بود. از ضریب فزاینده و نظریه مصرف کینز گرفته تا معمای خست و سیاست پولی ضدچرخه‌ای. اگه خواستید راجع‌به این ایده‌های کینزی بیشتر بدونید، توصیه می‌کنم به سکه‌پدیا مراجعه کنید. اونجا سعی کردیم همه‌ این مفاهیم رو خلاصه و مفید توضیح بدیم. خلاصه ساموئلسون روش یادگیری اقتصاد رو سروته کرده بود. حالا دانشجوها قبل از اینکه اقتصاد خرد یاد بگیرن، باید اقتصاد کلان یاد می‌گرفتن.

ساموئلسون انگار پرچم زمین‌افتاده کینز رو بلند کرده و تکون می‌داد. این کار باعث شد ساموئلسون مورد توجه بعضی از سیاستمدارهای آمریکایی قرار بگیره. در فضای بعد از جنگ جهانی دوم، دو ابرقدرت آمریکا و شوروی روبروی هم صف‌آرایی کرده بودن. دوره ۴۵ساله جنگ سرد تقریباً بلافاصله بعد از شکست آلمان نازی شروع شد. در این فضا سیاست داخلی آمریکا هم تغییر کرد. جنبش‌های مبارزه با کمونیسم در داخل و خارج آمریکا شکل گرفت. کنگره آمریکا تصمیم گرفت کمیته‌ای برای تحقیق و تفحص تاسیس کنه که هدفش حذف تمام عناصر کمونیستی از عرصه‌ی عمومی بود. یکی از اهدافی که این کمیته برای خودش تعیین کرد، کینزیانیسم بود. با اینکه خود کینز نه کمونیست بود و نه سوسیالیست، اما از افزایش مخارج دولت برای ایجاد شغل‌های جدید حمایت می‌کرد. بعضی‌ها تصور می‌کردن که این ایده کینز، شبیه ایده‌های کمونیستیه. اولین قربانیان این جنبش جدید، بعضی از شاگردای کینز بودن. این شاگردای قدیمی یا از دانشگاهی که درش تدریس می‌کردن اخراج شدن یا کتاب‌هاشون تحریم شد. ساموئلسون می‌دونست که دیر یا زود سراغ اون هم میان. بعضی از اعضای هیئت‌علمی MIT از این مسئله می‌ترسیدن. زمزمه اخراج ساموئلسون کم‌کم بلند می‌شد. اما در نهایت کارل کمپتون، رئیس دانشگاه MIT، وارد قائله شد. کمپتون اعضای دانشگاه رو تهدید کرد که اگه جلوی آزادی بیان هر کدوم از اعضای هیئت‌علمی MIT گرفته بشه، استعفا می‌ده. قائله خوابید.

با رفع سانسور ایده‌ئولوژیک، وضعیت ساموئلسون خیلی بهتر شد. در سال ۱۹۴۷ انجمن اقتصادی آمریکا از ساموئلسون به‌عنوان برجسته‌ترین اقتصاددان زیر ۴۰سال تقدیر کرد. سال بعد، ساموئلسون کتاب مبانی اقتصاد خودش رو منتشر کرد. کتاب فوراً به یه کتاب پرفروش تبدیل شد. به‌تدریج شهرت و ثروت به‌سمت ساموئلسون سرازیر شد. حالا دیگه راحت می‌تونست اجاره خونه‌ش رو بده.

سال ۱۹۵۱ ساموئلسون یک‌بار دیگه نبوغ خودش رو به‌نمایش گذاشت. او کتاب دیگه‌ای منتشر کرد با عنوان «قواعد و قوانین سیاست مالی مدرن: یک رویکرد نئوکلاسیکی». ادعاش تو این کتاب این بود که دولت می‌تونه با سیاست مالی خودش اثر چرخه‌های تجاری رو خنثی کنه و از این طریق بیکاری رو کاهش بده. حرف اصلی ساموئلسون تو این کتاب هم این بود که کلید کنترل چرخه‌های تجاری، سیاست پولیه. دولت باید با ترکیبی از مخارج عمومی و تغییرات مالیاتی با چرخه‌های تجاری مقابله کنه. به‌علاوه هیچ اشاره‌ای به سیاست پولی و نقشی که بانک مرکزی می‌تونه ایفا کنه، نمی‌کنه. به نظر ساموئلسون پول اهمیتی نداشت. در واقع ساموئلسون معتقد بود که عرضه پول تابعی از نرخ تورمه و نمی‌تونه به‌صورت مستقل اثرگذار باشه. اگه از اپیزود قبلی یادتون باشه، گفتیم که فریدمن یک پول‌گرا بود. از همین‌جا شکاف بین ساموئلسون و فریدمن مشخص می‌شه.  

ساموئلسون کتاب مبانی اقتصاد خودش رو هر سه سال بازبینی می‌کرد. در نسخه‌ای که سال ۱۹۵۵ منتشر شد، برای اولین بار سعی کرد ایده سنتز نئوکلاسیکی رو معرفی کنه. سنتز نئوکلاسیک به‌نوعی ترکیب ایده‌های کینز با اقتصاد کلاسیک قبل از کینز بود. ساموئلسون معتقد بود که به‌تدریج اقتصاددان‌ها هم کینزیانیسم و هم اقتصاد کلاسیک رو کنار گذاشتن و به ترکیبی از این دو رسیدن، ترکیبی که ساموئلسون بهش می‌گفت «سنتز نئوکلاسیک».

اما ساموئلسون زیادی خوشبین بود. شکاف بین کینزین‌ها و کلاسیک‌ها عمیق‌تر از این حرفا بود. چند دهه دیگه طول کشید تا سنتز نئوکلاسیک بتونه تبدیل بشه به جریان غالب آکادمیک.

در هر حال ساموئلسون به‌عنوان کسی که اقتصاد رو برای همه قابل فهم می‌کنه، شناخته شده بود. این مسئله باعث شد که کندی برای کمپین انتخاباتی ۱۹۶۰ اون رو به‌عنوان مشاور اقتصادی خودش استخدام کنه. در ملاقات اول ساموئلسون خیلی لیلی به لالالی کندی نذاشت. او با کندی رک بود. بهش می‌گفت «من طرف تو نیستم.» کندی هم بهش گفت «من رای تو رو نمی‌خوام. رای تو فقط به اندازه یه رای ارزش داره. اما من دارم فکر می‌کنم که برای کاخ سفید وارد رقابت بشم و اگه تو فکر می‌کنی که ایده‌های خوبی برای کشور داری، بسم‌الله.» ساموئلسون دو به شک بود. می‌ترسید که این بچه‌پولدار کوچولو فقط برای اینکه آرزوی پدر پولدارش برآورده بشه، برای کاخ سفید خیز برداشته باشه. اما در نهایت قبول کرد که به کندی کمک کنه. نه به خاطر اینکه ازش خوشش اومده بود، بلکه به‌خاطر اینکه می‌ترسید اقتصاددان‌هایی مثل گالبرایث و روستوف مشاور کندی بشن. اما به‌تدریج نگاهش به کندی عوض شد و متوجه شد که کندی بهتر از چیزیه که فکر می‌کرد. و شروع کرد به آموزش‌دادن اصول علم اقتصاد به کندی. همین‌طور راجع‌به وضعیت کشور و کارهایی که باید انجام بشه هم برای کندی گزارش می‌نوشت.

اقتصادی که از آیزهانور به ارث رسیده بود، اقتصادی با بیکاری بالای ۵درصد و ظرفیت کم کارخونه‌ها بود. قیمت دلار بالا بود و فدرال ریزرو هم دلار رو فیکس کرده بود. در نتیجه کالاهای صادراتی آمریکا گرون بودن و تقاضا براشون، پایین. ساموئلسون به کندی گفت که در دهه‌ی ۳۰ هم آمریکا گرفتار وضعیت مشابهی بوده. اون موقع کینز توصیه می‌کرد که مالیات‌ها کاهش پیدا کنن تا تقاضای کل افزایش پیدا کنه. توصیه‌ دیگه کینز این بود که دولت مخارج عمومی خودش رو افزایش بده. ساموئلسون هم به کندی سیاست‌های مشابهی رو پیشنهاد کرد.

اما یکی از شعارهای انتخاباتی کندی، سیاست‌های اقتصادی محتاطانه بود. کندی نمی‌تونست به‌همین راحتی برای کاهش بیکاری نرخ مالیات رو کاهش بده و بودجه متوازن رو از دست بده. در نتیجه‌ کندی پیشنهادهای ساموئلسون رو ندید گرفت. ده سال بعد، مدت‌ها بعد از اینکه کندی مرد، آمریکا دچار بحرانی شد که نتیجه‌ی عدم اقدام به‌موقع دولت کندی بود.

کندی ریاست شورای مشاوران اقتصادی رئیس‌جمهور رو به ساموئلسون پیشنهاد کرد. اما ساموئلسون این پست رو نپذیرفت. او نمی‌خواست که تمام‌وقت مشغول کارهای دولتی بشه و زندگی شخصی و آکادمیکش رو قربانی کنه. بعداً معلوم شد که تصمیمش، تصمیم درستی بوده. چرا که عمر کاری اکثر مشاورین رئیس‌جمهور آمریکا کوتاهه. بعد از ترور کندی، جانشینش لیندون جانسون اکثر مشاوران اقتصادی قدیمی رو مرخص کرد.

از طرف دیگه مسئولیت‌های خانوادگی ساموئلسون هم روز به روز بیشتر می‌شد. ساموئلسون و همسرش، ماریون، در مجموع ۶ فرزند بدنیا آوردن که شامل یه سه‌قلو هم می‌شد. خانواده ساموئلسون بعضی هفته‌ها تا ۳۵۰ تا کهنه به رختشوی‌خونه می‌فرستادن.

پل ساموئلسون زندگی خوبی داشت. پول خوبی درمی‌آورد. خانواده خوبی داشت. زندگی آکادمیکش تو MIT هم نضج درستی گرفته بود. هر سه سال یک‌بار کتاب مبانی اقتصادش رو بازبینی می‌کرد. تدریس می‌کرد و مقاله می‌نوشت. ساموئلسون دانشکده اقتصاد MIT رو تبدیل کرده بود به یکی از بهترین دانشکده‌های اقتصاد آمریکا. حتی فراتر از اون، ساموئلسون شیوه‌ی تدریس اقتصاد در کل دنیا رو هم تحت‌تاثیر قرار داده بود. انگار ساموئلسون هژمونی آموزشی علم اقتصاد رو ساخته بود.

در این شرایط بود که اّز الیوت، سردبیر روزنامه نیوزویک، اومد پیش ساموئلسون و بهش پیشنهاد داد که یک‌هفته در میون توی روزنامه نیوزویک برای مردم عادی ستون‌نویسی کنه و ایده‌های اقتصادیش رو براشون توضیح بده. ساموئلسون می‌دونست که ستون‌نویسی تو همچین روزنامه‌ای براش نفوذ عظیمی بوجود میاره. همین پیشنهاد به فریدمن داده شد. هر دو اقتصاددان این پیشنهاد رو پذیرفتن. سنگرکشی انجام شده بود. مباحثه‌ای که توی ستون روزنامه نیوزویک بین فریدمن و ساموئلسون شروع شد، نزدیک دو دهه ادامه پیدا کرد. این آخرین دوئل بزرگ فکری تاریخ عقاید اقتصادی بود.

در قسمت بعدی نیم‌سکه به سراغ دوئل فکری ساموئلسون و فریدمن می‌ریم و می‌بینیم که این دوئل چطور علم اقتصاد مدرن رو شکل داد.

 


با اینکه ساموئلسون را اغلب با شکستش در پیش‌بینی آینده‌ی شوروی می‌شناسند، اما او شاید آخرین اقتصاددان انقلابی‌ باشد. او نظام آموزشی اقتصاد مدرن را دگرگون کرد. هژمونی فکری ساموئلسون بر نظام آموزشی اقتصاد تا چندین نسل ادامه یافت. او در برابر اساتید خود شورید و شیوه‌ای جدید برای نگاه به اقتصاد ایجاد کرد. ساموئلسون قصری طلایی از جنس ریاضیات ساخت.

نویسنده: علی ملک‌محمدی

راوی: امین قاضی

تدوین و تنظیم: ایمان اسلام‌پناه

کارگردان: بهداد گیلزادکهن

حامی مالی:

کارگزاری آگاه | پترو آگاه

به اشتراک بگذارید

تلگرام
واتس‌اپ
توییتر
فیسبوک
لینکدین

4 پاسخ

  1. سلام چرا کار رو نیمه تمام رها کردید فکر کنم یک یا دو اپیزود دیگه تموم میشد خواهش میکنم تمومش کنید من همه اپیزود هارو چندین بار گوش کردم واقعا دوست دارم کارتون رو عالی بود تا اینجا ….

  2. خواستم از شما و تیم کاربلدتون تشکر کنم…من خیلی پادکست گوش دادم جافکری رخ باران فکت نامه بی پلاس ناوکست و… تازه با شما و پادکستون آشنا شدم واقعا حض کردم … واقعا ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *