شما الان این‌جا هستید:

ده اصل اقتصادی

اگر به تازگی شروع به مطالعه اقتصاد کردید و نمی‌دانید اقتصاد چیست و چه موضوعاتی را بررسی می‌کند این متن مخصوص شماست!

 اقتصاد هم مثل رشته‌های دیگر از چند اصل اساسی تشکیل شده که دانستن‌ آن‌ها باعث می‌شود نحوه تفکر اقتصاددان‌ها و تحلیل‌های اقتصادی را بهتر درک کنید. به عبارتی این چند اصل، عینک اقتصاددان‌ها برای نگاه کردن به دنیا هستند.

در چند ادامه قصد داریم اصول مهم اقتصاد را که گریگوری منکیو در کتاب کلیات علم اقتصاد به آن‌ها پرداخته را بیان کنیم.

اصل یک: همه مردم درگیر بده-بستان (Trade of) هستند.

یکی از جملاتی که حتماً در اقتصاد با آن مواجه می‌شوید این است: هیچ‌چیزی به اسم ناهار مجانی وجود ندارد! این جمله در واقع می‌گوید برای به دست آوردن یک چیز، حتماً داریم از چیزهایی دیگری صرف نظر می‌کنیم، این به خاطر منابع محدود است، پس مجبوریم که دست به انتخاب بزنیم.

دانشجویی را در نظر بگیرید که باید درباره نحوه تخصیص باارزش‌ترین دارایی خودش یعنی زمان تصمیم بگیرد. او می‌تواند همه وقتش را صرف مطالعه اقتصاد یا همه وقتش را صرف مطالعه روان‌شناسی کند. از طرفی می‌تواند وقتش را بین دو درس تقسیم کند؛ به ازای هر ساعت که به مطالعه یک درس اختصاص بدهد یک ساعت از مطالعه درس دیگر از دست می‌دهد. پس باید بین این دو به نحو بهینه‌ای انتخاب کند.

یک مثال معروف از این بده‌-بستان‌ها، بده-بستان اسلحه و رفاه برای یک کشور است؛ هرچقدر یک کشور هزینه بیشتری صرف تولید سلاح و مسائل نظامی کند، درآمد کمتری برای افزایش سطح رفاه زندگی خانوارها باقی می‌ماند.

در اقتصاد دو عبارت مهم داریم؛ کارایی و عدالت. کارایی به این معناست که یک جامعه از به کارگیری منابع کمیاب و محدود حداکثر بازدهی را به دست بیاورد و عدالت به معنی این است که منافع ناشی از به کارگیری منابع، به صورت عادلانه‌ای بین افراد جامعه تقسیم شود. کارایی به اندازه یک کیک و عدالت به نحوه تقسیم آن اشاره دارد.

برخی از اقتصاددانان بر این باورند که بین کارایی و عدالت بده-بستان وجود دارد، یعنی پرداختن به هر کدام ما را از دیگری دور می‌کند. سیاست مالیات بر درآمد اشخاص را در نظر بگیرید، این سیاست عدالت را افزایش می‌دهد اما هزینه اجرای آن کاهش کارایی است.

فهم این اصل باعث می‌شود به خوبی متوجه بشویم که چرا به اقتصاد علم انتخاب هم می‌گویند، انتخاب‌‌ها و چگونگی انتخاب بهینه چیزی است که در اقتصاد مورد بررسی قرار می‌گیرد و یکی از موضوعات اصلی آن را تشکیل می‌دهد.

اصل دوم: هزینۀ فرصت

همانطور که گفتیم مردم درگیر بده-بستان هستند. تصمیم‌گیری‌ها هم مستلزم مقایسه هزینه‌ها و منافع موجود در انتخاب‌های مختلف است. در اکثر موارد تمام هزینه‌های یک تصمیم در اولین نگاه مشخص نیست. برای مثال رفتن به دانشگاه را در نظر بگیرید. منافع رفتن به دانشگاه تقریباً مشخص است. دریافت مدرک تحصیلی، ارتقای سطح دانش، افزایش مهارت و در آینده موقعیت‌های شغلی بیشتر و بهتر منافعی است که از تحصیل در دانشگاه حاصل می‌شود. اما هزینه‌های تحصیل در دانشگاه چیست؟ احتمالاً فکرتان سراغ پول ثبت‌نام، هزینه خرید کتاب، اجاره خوابگاه و هزینه تغذیه دانشگاه برود.

هنگام ارزیابی هزینه‌ها باید توجه کنیم که برخی از این هزینه‌ها در واقع هزینه رفتن به دانشگاه نیستند. برای مثال حتی اگر به دانشگاه نروید هزینه محل زندگی و غذا را باید پرداخت کنید. تازه باید حواستان باشد که اجاره خوابگاه دانشجویی و هزینه غذای دانشگاه احتمالاً خیلی کمتر از هزینه‌ای باشد که باید برای اجاره یک اتاق در شهر یا خوردن غذا در یک رستوران بپردازید. پس در واقع پس‌اندازی که حاصل از پرداخت هزینه کمتر برای بسیاری از این کالاها و خدمات هم جزو منافع رفتن به دانشگاه است.

موضوع بعدی محاسبه هزینه صرف زمان برای تحصیل در دانشگاه است. وقتی شما یک سال از عمرتان را صرف حضور در کلاس‌ها، درس خواندن و انجام تکالیف و پروژه‌های دانشگاه می‌کنید، قاعدتاً نمی‌توانید در محل دیگری مشغول به کار بشوید و حقوق دریافت کنید. درآمدهایی که یک دانشجو با حضور در دانشگاه از دست می‌دهد، مهمترین و بیشترین هزینه آموزش اوست.

«هزینه فرصت یک کالا برابر است با ارزش سایر کالاهایی که باید از خرید آن‌ها صرف نظر کنیم تا یک واحد کالای مورد نظر خود را به دست آوریم.» هر تصمیمی که می‌گیریم باید از هزینه‌ فرصت خودمان مطلع باشیم.  شاید با دانستن این اصل بتوانیم به بعضی از سوالات دیگر هم پاسخ بدهیم. مثلاً اینکه چرا ورزشکارهای حرفه‌ای تحصیل در دانشگاه را ادامه نمی‌دهند؟ چون می‌توانند با ترک دانشگاه و فعالیت در یک تیم ورزشی پول خوبی را به دست بیاورند و کسب دانش و مهارتی که در دانشگاه به دست می‌آید کمکی به بیشتر شدن درآمدشان نمی‌کند.

اصل سوم: منافع حاشیه‌ای

این اصل می‌گوید: افراد عقلایی همیشه به منافع حاشیه‌ای فکر می‌کنند. علم اقتصاد انسان‌ها را موجوداتی عقلایی می‌داند. افراد عقلایی بر اساس نفع شخصی منطقی تصمیم می‌گیرند. سعی می‌کنند سودمندی یا رضایت خود را به حداکثر برسانند. عقلانیت یک فرض اساسی در بسیاری از مدل های اقتصادی از جمله رفتار مصرف کننده، تصمیمات سرمایه‌گذاری و تعادل بازار است.

منافع حاشیه‌ای یا منافع نهایی به آخرین واحد منفعتی که کسب می‌کنیم اشاره دارد. «حاشیه» معادل واژه Margin است و به معنای لبه کناری هر چیز است. در علم اقتصاد افراد عقلایی به منفعت و هزینه آخرین واحد رفتاری که می‌کنند فکر می‌کنند. مثلاً اگر تا الان سه تا سیب خورده باشید، منفعت حاشیه‌ای برابر با مطلوبیتی است که از خوردن سیب چهارم کسب می‌کنیم. برای اینکه بیشتر درباره مفهوم مطلوبیت بدانید می‌توانید به بخش {سکه‌پدیا} در سایت سکه مراجعه کنید.

به مثال تحصیل در دانشگاه در اصل قبلی برگردیم. اگر شما دارید به یک سال تحصیل بیشتر در مقطع کارشناسی و گذراندن چند واحد اضافه فکر می‌کنید، قطعاً وضعیت خودتون را با یک فرد دانش‌‌آموخته دکتری مقایسه نمی‌کنید. و اگر کسی این کار را بکند تعجب می‌کنید یا عصبانی می‌شوید. شما در این تصمیم به منافع یعنی احتمالا حقوق بیشتر در بازار کار و هزینه‌های نهایی یک سال تحصیل بیشتر فکر می‌کنید.

فهم مفهوم حاشیه‌‌اندیشی برای درک نظریه اقتصاد خرد بسیار مفید است. افراد بر اساس مطلوبیت نهایی تصمیم می‌گیرند که یه کالا را بخرند یا نه. بنگاه‌ها هم براساس هزینه و منفعت نهایی هر واحد فروش سود خودشان را حداکثر می‌کنند.

اصل ۴: اشخاص به انگیزه‌های خود پاسخ می‌دهند

افراد هر تصمیمی را با مقایسه منافع و هزینه‌های آن تصمیم می‌گیرند پس وقتی این منافع یا هزینه‌ها تغییر می‌کنند، تصمیم مردم هم عوض می‌شود. این یعنی مردم به انگیزه‌هایشان پاسخ می‌دهند. برای مثال با افزایش قیمت سیب مردم ترجیح می‌دهند که کمتر سیب و بیشتر پرتقال بخورند، چون هزینه خرید سیب بیشتر شده است. تحلیل اینکه قیمت‌ها چه تاثیری بر رفتار مردم دارن از موضوعات مهم علم اقتصاد است.

سیاستگذاران همیشه این اصل را به خاطر دارند و به همین با تغییر سیاست‌ها، هزینه‌ها و منافع تصمیمات مردم تغییر می‌کنند. افزایش قیمت بنزین را در نظر بگیرید. افزایش قیمت بنزین باعث کاهش تردد مردم با خودرو شخصی می‌شود. مردم احتمالاً به استفاده از وسایل نقلیه عمومی تمایل پیدا می‌کنند.

در اروپا نسبت به ایران یا آمریکا افراد خیلی کمتر از وسیله نقلیه شخصی استفاده می‌کنند، دلیلش هم این است که بنزین در اروپا گران‌تر و سامانه‌های حمل و نقل عمومی بسیار بهتر و کارآمدتر هستند. در نتیجه انگیزه مردم این است که از حمل و نقل عمومی استفاده کنند.

وقتی سیاستگذاران به این نتیجه برسند که سیاست‌هایشان باعث تغییر انگیزه و تمایلات مردم نمی‌شود. احتمالاً با عدم اجرای آن سیاست از  نتایج ناخواسته و زیان‌بار آن جلوگیری می‌کنند.

اعمال هر سیاستی نه‌تنها آثار مستقیم روی انگیزه مردم دارد بلکه ممکن است آثار غیرمستقیمی هم روی تصمیمات مردم داشته باشد. برای مثال قانون کمربند ایمنی برای حفاظت از جان آدم‌ها به وجود اومده اما ممکن است اثر غیرمستقیمش این باشد که رانندگان بی‌دقت‌تر رانندگی کنند و این ‌آسیب بیشتری به عابران پیاده بزند.

اصل ۵: تجارت باعث بهبود وضعیت همه می‌شود

تا الان با هم چهار اصل اقتصادی را آموختیم. بیاید یک بار خیلی سریع مرورشان کنیم: اصل یک: همه درگیر مبادله هستند. اصل دو: هزینه به دست آوردن هر چیز برابر است با سایر چیزهایی که از دست می دهیم. اصل سه: افراد عقلایی همیشه به منافع حاشیه‌ای فکر می‌کنند. اصل چهار: اشخاص به انگیزه‌های خود پاسخ می‌دهند.

همه این چهار اصل درباره چگونگی تصمیم‌گیری افراد بودند. اگر با دقت به دنیا نگاه کنیم می‌بینیم که علاوه بر تصمیمات خودمان تصمیم دیگران هم بر زندگی ما موثرند. سه اصل اقتصادی بعدی مربوط به آثار متقابل رفتار مردم بریکدیگر است.

زیاد می‌شنویم که ژاپن و آمریکا رقیب همدیگر هستند. اینکه بنگاه‌های این کشورها با هم رقابت می‌کنند کاملاً درست است مثلاً ممکن است شرکت خودروسازی تویوتا و شورلت بر سر جذب مشتری‌ها با هم رقابت کنند.  شاید وقتی به این موضوع نگاه کنیم. فکر کنیم که رقابت این کشورها مثل رقابت بین دوتا بوکسور است که یک طرف برنده و یه طرف بازنده است. اما کاملاً عکس این است. به عبارت دیگر تجارت بین دو کشور یک فعالیت دوجانبه سودآور است که باعث بهبودی وضع هر دو می‌شود.

برای پیدا کردن دلیل این موضوع کافی است به زندگی روزمره خودمان مراجعه کنیم. وقتی یکی از اعضای خونواده ما دنبال شغل است یعنی دارد با بقیه خانواده‌ها رقابت می‌کند. همینطور وقتی که یک کالا را می‌خریم با خانواده‌های دیگری بر سر کالاهای باکیفیت با قیمت کمتر رقابت می‌کنیم. اما اگر خانواده ما وارد رقابت نشه چی؟ آیا وضعش بهتر میشه؟ اگر همه خانواده‌ها این کار را بکنند چی؟ اگر ما نخوایم برای خریدن بقیه کالاها وارد رقابت بشیم باید سعی کنیم در سطح خانوادگی خودکفا بشیم و همه کالاها و خدمات مورد نیاز را خودمان تولید کنیم. قطعاً باید تمام وقتمان را هم صرف این کار بکنیم و وقت برای کار دیگری نداریم.

تجارت به ما فرصت این را می‌دهد تا در کارهایی که بهتر هستیم، تخصص کسب کنیم و وضع خودمان را بهبود ببخشیم. برای کشورها هم همین فرصت فراهم می‌شود. می‌توانند در تولید برخی کالاها که موقعیت مساعدتری برای تولیدش دارند تخصص کسب کنند و باقی کالا و خدمت را از دیگر کشورها خریداری کنند.

اصل ۶: بازارها اصولاً راه خوبی برای ساماندهی اقتصاد هستند

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به تاریخ پیوستن کمونیسم احتمالاً مهمترین واقعه تاریخ نیم قرن اخیر است. کشورهای کمونیستی از برنامه‌ریزی مرکزی برای ساماندهی اقتصاد استفاده می‌کردند. این برنامه‌ریزی توسط دولت انجام می‌شد، دولت بود که تصمیم می‌گرفت کدوم کالا و به چه مقداری تولید بشود. ایده پشت برنامه‌ریزی مرکزی این بود که فقط دولت‌ می‌تواند تشخیص بدهد کدوم فعالیت‌های اقتصادی منجر به بهبود وضعیت می‌شود.

امروز، تقریباً تمام کشورهای جهان، حتی آنهایی که یک روز اقتصاد کمونیستی داشتن به اقتصاد بازار را آوردن. اقتصاد بازار یا Market Economy جایی است که همان تصمیماتی که توسط یک برنامه‌ریز مرکزی گرفته می‌شد توسط تمام افراد گرفته می‌شود. بنگاه‌ها تصمیم می‌گیرند چه کسی را استخدام کنند. خانوارها تصمیم می‌گیرند برای کدام بنگاه کار کنند و با درآمدشان چه چیزی بخرند. این رفتار متقابل بنگاه و خانوارها در بازار اتفاق می‌افتد جایی که قیمت و میل فردی به تصمیمات جهت می‌دهد.

در نگاه اول ممکن است موفقیت اقتصاد بازار مورد سوال باشد. هیچکس وجود ندارد که ناظر اقتصاد باشد و به این توجه کند که اقتصاد چه‌گونه اداره می‌شود و آیا وضعیت جامعه را به بهبود است یا نه. بازار شامل تعداد زیادی خریدار و فروشندۀ میلیون‌ها محصول و خدمت است که همه‌شان فقط به منفعت شخصیشان اهمیت می‌دهند. با این حال، بر خلاف اینکه تصمیمات به صورت غیرمتمرکز و  براساس نفع شخصی گرفته می‌شود، اقتصاد بازار نشان داده است که به طور واضحی به بهبود وضعیت اقتصادی تمام افراد جامعه کمک می‌کند.

آدام اسمیت در ۱۷۷۶ کتاب مشهور خود ثروت ملل را نوشت. اسمیت در خصوص مشاهدات خود از رفتار انسان‌ها در بازار یکی از مهمترین استعاره‌ها را مطرح کرد. او گفت که انسان‌ها در بازار توسط «دست نامرئی» {لینک سکه پدیا دست نامریی} هدایت می‌شوند. قیمت‌ها ابزاری هستن که دست نامرئی با آن فعالیت‌های اقتصادی را هدایت‌ می‌کنند. قیمت‌ها بازتاب‌دهنده ارزش و هزینه‌ایه که یک کالا یا خدمت برای جامعه ایجاد کرده است. از آنجا که خانوارها و بنگاه‌ها هنگام تصمیم‌گیری برای خرید و فروش به قیمت ها نگاه می‌کنند، ناآگاهانه منافع و هزینه‌های اجتماعی اقداماتشان را در نظر می‌گیرند. در نتیجه، قیمت‌ها این تصمیم‌گیرندگان را برای رسیدن به نتایجی هدایت می‌کنند که در بسیاری از موارد، رفاه کل جامعه را به بیشترین حد ممکن می‌رسانند.

مهارت دست نامرئی در هدایت فعالیت‌های اقتصادی نتیجه مهمی دارد: وقتی دولت از تعدیل طبیعی قیمت‌ها با عرضه و تقاضا جلوگیری می‌کنه، توانایی دست نامرئی را برای هماهنگ کردن میلیون‌ها خانوار و شرکتی که اقتصاد را تشکیل می‌دهند، مختل می‌کنه. این نتیجه توضیح می‌دهد که چرا مالیات‌ها بر تخصیص منابع تأثیر منفی می‌گذارد: مالیات‌ها قیمت‌ها و در نتیجه تصمیمات خانوارها و شرکت‌ها را مخدوش می‌کند. همچنین آسیب‌های بیشتر ناشی از سیاست‌هایی را که مستقیماً قیمت‌ها را کنترل می‌کنند، مثل کنترل اجاره، توضیح می‌دهد.

همچنین با دست نامرئی می‌توانیم شکست کمونیسم را توضیح بدهیم. در کشورهای کمونیستی، قیمت‌ها در بازار تعیین نمی‌شود، بلکه توسط برنامه‌ریزان مرکزی دیکته می‌شد. این برنامه‌ریزها فاقد اطلاعاتی بودند که قیمت‌ها منعکس می‌کرد. برنامه‌ریزان مرکزی شکست خوردند چون سعی کردند اقتصاد را بدون دست نامرئی مدیریت کنند.

اصل ۷: دولت‌ها می‌توانند به عملکرد بازار کمک کنند

با اینکه بازارها اصولاً راه مناسبی برای ساماندهی اقتصاد هستند اما این قاعده استثناهایی هم دارد. دو دلیل عمده برای دخالت دولت در اقتصاد وجود دارد: افزایش بهره‌وری و بهبود عدالت. بیشتر سیاست‌های اقتصادی یا بر افزایش اندازه سایز کیک اقتصاد تاکید دارند یا بر نحوه تقسیم قطعات این کیک. دست نامرئی اصولاً اقتصاد را به سمت بهینگی هدایت می‌کند اما گاهی به دلایل مختلف این دست نامرئی کار نمی‌کند. اقتصاددانان به این وضعیت که بازار در تخصیص بهینه منابع شکست می‌خورد، «شکست بازار» می‌گویند.

یکی از دلایل شکست بازار، اثرات خارجی است. اثرات خارجی (Externality) به تاثیر عمل یک فرد بر رفاه یک فرد دیگر، گفته می‌شود؛ فردی که مشارکتی در آن عمل ندارد. مثال کلاسیک هزینه خارجی آلودگی است. اگر یک کارخانه شیمیایی تمام هزینه دودی که از خودش منتشر می‌کند را متقبل نشود، احتمالاً بیش از حد تولید می‌کند. در اینجا، دولت می‌تواند رفاه اقتصادی را از طریق مقررات زیست محیطی افزایش بدهد. نمونه کلاسیک منفعت خارجی هم، ایجاد دانش است. وقتی یک دانشمند به کشف مهمی ‌می‌رسد، منبع ارزشمندی تولید می‌کند که افراد دیگر می‌توانند از آن استفاده کنند. در این صورت، دولت می‌تواند با یارانه دادن به تحقیقات علمی، رفاه اقتصادی را افزایش بدهد، همانطور که در واقعیت انجام می‌دهد.

دلیل دیگری که ممکن است منجر به دخالت دولت شود، قدرت بازاری است. قدرت بازاری (Market Power) توانایی یک بازیگر اقتصادی واحد (یا گروه کوچکی از بازیگران) برای تأثیرگذاری اساسی بر قیمت‌های بازار است. به عنوان مثال، فرض کنید همه افراد شهر به آب نیاز دارند اما تنها یک چاه وجود دارد. صاحب چاه قدرت بازار – در این مورد یک انحصار – بر فروش آب دارد. صاحب چاه در معرض رقابت شدیدی نیست و دست نامرئی موقع رقابت است که خوب کار می‌کند.

دست نامرئی توانایی کمتری در تضمین توزیع عادلانه رونق اقتصادی دارد. اقتصاد بازار به افراد بر اساس توانایی آنها در تولید چیزهایی که دیگران مایل به پرداخت برای آن هستن پاداش می‌دهد. درآمد بهترین بسکتبالیست جهان از بهترین شطرنج‌باز جهان بیشتر است چون مردم مایلند برای تماشای بسکتبال بیشتر از شطرنج بپردازند. دست نامرئی مطمئن نیست که همه غذای کافی، لباس مناسب و مراقبت‌های بهداشتی کافی دارند. هدف بسیاری از سیاست‌های عمومی، مانند مالیات بر درآمد و تامین اجتماعی، دستیابی به توزیع عادلانه‌تر رفاه اقتصادی است.

گفتن اینکه دولت می‌تواند در برخی مواقع نتایج بازار را بهبود بدهد به این معنی نیست که همیشه این کار را خواهد کرد. سیاست عمومی نه توسط فرشتگان، بلکه توسط یک فرآیند سیاسی به‌دست انسان‌ها ساخته می‌شود. عملکرد انسان‌ها هم هیچ‌وقت بی‌نقص نیست. گاهی اوقات سیاست‌ها صرفاً برای پاداش دادن به سیاستمداران قدرتمند طراحی می‌شود. گاهی اوقات آنها توسط رهبرانی با نیت خوب ساخته می‌شوند که به طور کامل آگاه نیستند. یکی از اهداف مطالعه اقتصاد این است که به شما کمک کند تا در مورد اینکه چه زمانی یک سیاست دولتی برای ارتقای کارایی یا عدالت قابل توجیه است و چه زمانی نیست، قضاوت کنید.

اصل ۸: استاندارد زندگی یک کشور به توانایی آن در تولید کالا و خدمات بستگی دارد

تفاوت در استانداردهای زندگی در سراسر جهان خیره کننده است. در سال ۱۹۹۷ یک آمریکایی متوسط ​​درآمدی در حدود ۲۹۰۰۰ دلار داشت. در همان سال، متوسط ​​​​مکزیکی ۸۰۰۰ دلار و متوسط ​​​​نیجریه ای ۹۰۰ دلار درآمد داشتند. جای تعجب نیست که این تنوع زیاد در درآمد متوسط ​​در معیارهای مختلف کیفیت زندگی منعکس می‌شود. شهروندان کشورهای پردرآمد نسبت به شهروندان کشورهای کم درآمد تلویزیون بیشتری دارند، ماشین های بیشتری دارند، تغذیه بهتری دارند، مراقبت های بهداشتی بهتری دارند و امید به زندگی بیشتری دارند.

تغییرات در استانداردهای زندگی در طول زمان نیز زیاد است. در ایالات متحده، درآمد از نظر تاریخی پس از تعدیل تغییرات در هزینه زندگی، حدود ۲ درصد در سال افزایش یافته است. با این نرخ، متوسط ​​درآمد هر ۳۵ سال دو برابر می‌شود. چه چیزی این تفاوت های بزرگ در استانداردهای زندگی در بین کشورها و در طول زمان را توضیح می‌دهد؟ پاسخ به طرز شگفت آوری ساده است: تقریباً تمام تغییرات در استانداردهای زندگی به تفاوت در بهره‌وری کشورها مربوط می شود – یعنی مقدار کالاها و خدمات تولید شده از هر ساعت از وقت یک کارگر.

رابطه اساسی بین بهره‌وری و استانداردهای زندگی ساده است، اما پیامدهای آن بسیار گسترده است. اگر بهره‌وری عامل اصلی تعیین کننده استانداردهای زندگی است، توضیحات دیگر باید در درجه دوم اهمیت قرار گیرند. برای مثال، اعتبار دادن به اتحادیه های کارگری یا قوانین حداقل دستمزد برای افزایش استانداردهای زندگی کارگران آمریکایی در قرن گذشته ممکن است وسوسه‌انگیز باشد. با این حال، قهرمان واقعی کارگران آمریکایی افزایش بهره‌وری آنهاست. به عنوان مثالی دیگر، برخی از مفسران ادعا کرده‌اند که افزایش رقابت ژاپن و سایر کشورها رشد کند درآمد ایالات متحده در ۳۰ سال گذشته را توضیح می‌دهد. با این حال، شر واقعی رقابت خارج از کشور نیست، بلکه رشد بهره‌وری در ایالات متحده است.

اصل ۹: زمانی که دولت پول زیادی چاپ می‌کند، قیمت‌ها افزایش می‌یابد

در آلمان در ژانویه ۱۹۲۱، یک روزنامه روزانه ۰.۳۰ مارک قیمت داشت. کمتر از دو سال بعد، در نوامبر ۱۹۲۲، قیمت همان روزنامه به ۷۰،۰۰۰،۰۰۰ مارک افزایش یافت. این قسمت یکی از شدیدترین نمونه‌های تاریخی تورم است که به عنوان افزایش کلی در سطح کلی قیمت‌ها در اقتصاد تعریف می‌شود.

اگرچه ایالات متحده تورمی در مقیاس آلمان در دهه ۱۹۲۰ را تجربه نکرده است، تورم در دوره های مختلف یک مشکل اقتصادی مهم بوده است. به عنوان مثال، در طول دهه ۱۹۷۰، سطح کلی قیمت بیش از دو برابر شد و جرالد فورد، رئیس جمهور آمریکا، تورم را «دشمن عمومی شماره یک» نامید. در مقابل، تورم در دهه ۱۹۹۰ حدود ۳ درصد در سال بود، نرخی که در آن بیش از ۲۰ سال طول می کشد تا قیمت‌ها دو برابر شود. از آنجا که تورم بالا هزینه‌های مختلفی را بر جامعه تحمیل می‌کند، پایین نگه داشتن تورم یکی از اهداف کلیدی سیاست گذاران اقتصادی در سطح جهان است.

علت اصلی تورم، به ویژه در موارد تورم بالا یا طولانی مدت، تقریباً همیشه یکسان است – رشد سریع مقدار پول. وقتی دولت‌ها مقادیر زیادی پول تولید می‌کنند، ارزش آن پول کاهش می یابد. در آلمان در اوایل دهه ۱۹۲۰، قیمت ها هر ماه سه برابر می‌شد و عرضه پول نیز هر ماه سه برابر می‌شد. به طور مشابه، در ایالات متحده، تورم بالای دهه ۱۹۷۰ با رشد سریع عرضه پول همراه بود، در حالی که تورم پایین دهه ۱۹۹۰ با رشد پولی کندتر همزمان شد.

اصل ۱۰: جامعه در کوتاه مدت در بده‌-بستان تورم و بیکاری قرار دارد

اگر توضیح تورم آسان است، چرا سیاستگذاران برای حذف آن تلاش می کنند؟ یکی از دلایل این است که کاهش تورم اغلب باعث افزایش موقت بیکاری می شود. رابطه ای که این مبادله بین تورم و بیکاری را نشان می دهد به منحنی فیلیپس معروف است که به نام اقتصاددانی که برای اولین بار این ارتباط را مطالعه کرد، نامگذاری شده است.

منحنی فیلیپس هنوز در میان اقتصاددانان مورد بحث است، اما اکثریت موافقند که در کوتاه مدت، بین تورم و بیکاری تعادلی وجود دارد. این بدان معناست که طی یک یا دو سال، بسیاری از سیاست‌های اقتصادی تورم و بیکاری را در جهت مخالف سوق می‌دهند. سیاست گذاران چه تورم و بیکاری بالا (مانند اوایل دهه ۱۹۸۰)، پایین (مانند اواخر دهه ۱۹۹۰) یا در جایی بین این دو، با این مبادله روبرو هستند.

معاوضه کوتاه مدت به این دلیل به وجود می آید که برخی قیمت ها به کندی تعدیل می شوند. به عنوان مثال، اگر دولت حجم پول را کاهش دهد، اثر بلندمدت آن کاهش قیمت ها خواهد بود. با این حال، همه قیمت‌ها بلافاصله تعدیل نمی‌شوند—شرکت‌ها ممکن است سال‌ها طول بکشد تا لیست قیمت‌های جدید را منتشر کنند، اتحادیه‌ها ممکن است مذاکرات دستمزد را به تأخیر بیندازند، و رستوران‌ها ممکن است برای چاپ منوهای جدید زمان ببرد. این چسبندگی قیمت اثرات کوتاه مدتی ایجاد می کند که با نتایج بلندمدت متفاوت است.

وقتی دولت عرضه پول را کاهش می‌دهد، مردم کمتر خرج می‌کنند و با کاهش قیمت‌ها در تعدیل، شرکت‌ها کالاها و خدمات کمتری می‌فروشند. این امر منجر به اخراج و افزایش بیکاری می شود. اگرچه معاوضه بین تورم و بیکاری موقتی است، اما می تواند چندین سال ادامه یابد. منحنی فیلیپس برای درک اینکه چگونه سیاست اقتصادی بر تورم و بیکاری تأثیر می‌گذارد، و اینکه چگونه سیاست‌گذاران می‌توانند از ابزارهای مالی و پولی برای تأثیرگذاری بر اقتصاد در کوتاه‌مدت استفاده کنند، بسیار مهم است، اگرچه بهترین استفاده از این ابزارها همچنان موضوع بحث‌های جاری است.

به اشتراک بگذارید

تلگرام
واتس‌اپ
توییتر
فیسبوک
لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *