شما الان این‌جا هستید:

چنین گفت مارکس

مشکلات مارکس با سرمایه دارى یکى دوتا نبود. بعضى از آنها در اپیزود ینجم نیم سکه بررسى شد اما این تمام ماجرا نیست. مارکس با نگاه سرمایه‌دارى به انسان مشکل داشت. سرمایه دارى از انسان چه ساخته بود که مارکس احساس خطر مى‌کرد؟

۱. بیگانگی با کار

از نظر مارکس کار یکى از منابع لذت و شادمانى عظیم براى انسان است. کسى را تصور کنید که با تلاش زیاد یک صندلى مى سازد و بعد از تموم شدنش حاصل کار خودشو تماشا مى‌کند و لذت مى‌برد.

حالا کارخانه ماشینى را تصور کنید که آنجا هر کارگرى، کار خودش را انجام می‌دهد. یکى قفل مى‌سازد، یکى بدنه

ماشین را بررسی می‌کند و یکى سیر جوش می‌دهد. در این حال هیچ کارگرى احساس نمی‌کند ماشین را او ساخته است. انگار اتصال فرد با کارش و نتیجه حاصل از آن قطع می‌شود.

بە عبارتی تقسیم کار در سرمایه‌داری کارگر را از کار خودش بیگانه می‌کند.

۲. نداشتن امنیت کاری

کمونیسم صرفاً یک نظریه اقتصادى نیست بلکه از نظر عاطفى بیان یک آرزوى عمیق است، اینکه جایگاه ما در جهان محفوظ باشد و قابل دورانداختن نباشیم. مارکس معتقد بود در سرمایه‌دارى انسان تفاوتی با دیگر عوامل تولید ندارد و هر لحظه ممکن است به علت بالا رفتن هزینه‌ها یا بهتر عمل کردن تکنولوزی کنار گذاشته شود.

۳. آسیب سرمایه‌داری حتی برای سرمایه‌داران

فقط کارگران نیستند که از سرمایه‌دارى آسیب مى‌بینند، حتى سرمایه‌داران هم نمى‌توانند دراین نظام طعم لذت و

روابط حقیقى را تجربه کنند.

برای مثال ازدواج آنها پیوندی از روی عشق نیست، بلکه صرفا رابطه‌اى براى تحکیم قدرت و ثروت است. مارکس آرزو داشت افراد فارغ از قید و بند مالى روابط صادقانه و عمیقی را تجربه کنند.

مارکس مثل یک پزشک باهوش در ابتداى علم پزشکى بود که ماهیت بیمارى را درست تشخیص داد ولى نمى‌دانست چطور باید اونو درمان کند.

او زمانی نوشته بود: «تاکنون فلاسفه به انواع روش‌ها فقط جهان را تفسیر کرده‌اند، حال آن که مسئله بر سر تغییر جهان است.” مارکس حقیقتا جهان پس از خودش را تغییر داد.

به اشتراک بگذارید

تلگرام
واتس‌اپ
توییتر
فیسبوک
لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *