متن اپیزود
در بهار و تابستان ۱۹۴۲ میلادی، به تلافی بمباران شهرهای تاریخی لوبک و روستوک، نازیها شروع به بمباران شهرهای تاریخی انگلستان کردند. یکی از این شهرهای تاریخی، کمبریج بود. ساکنین کینگز کالج کمبریج تمام طول روز و شب روی پشتبام کینگز کالج کشیک میدادن تا زودتر از نزدیکشدن بمبافکنهای آلمانی خبردار بشن. در یک شب خنک در تابستان ۱۹۴۲ میتونستید سایه دو مرد رو ببینید که در سکوت روی چهارپایههایی در پشتبام کینگز کالج نشستن و به آسمون نگاه میکنن. رابطه این دو مرد، فرازونشیبهای زیادی داشت. زمانی مرید و مراد هم بودن و الان، بزرگترین رقبای فکری هم. هر دوی اونها، هر کدوم به شیوه خودش، ظهور فاشیسم و هیتلر رو پیشبینی کرده بودن. الان و در این شب تابستونی به چشم خودشون شاهد تحقق وحشتناک پیشبینیهاشون بودن. این دو مرد، جان مینارد کینز ۵۹ ساله و فردریش فون هایک ۴۳ ساله بودن. در این شب سرد، ترس مشترکشون تنها چیزی بود که اونها رو کنار هم نگه داشته بود. پس از اون شب و تا به امروز مجادله فکری این دو مرد ادامه داره. هنوز هر وقت که بحثی در حوزه سیاستگذاری اقتصادی اتفاق میوفته، میتونید طنین صدای هایک و کینز رو در دو طرف بحث بشنوید.
در قسمت قبلی نیمسکه بهسراغ جان مینارد کینز رفتیم، جنتلمن انگلیسیای که سرآمد مردان روزگار خودش بود. دیدیم که چطور کینز با نبوغ خودش مدتها پیش از ظهور هیتلر، اومدنش رو پیشبینی کرده بود و با شجاعت در بطن مذاکرات بعد از جنگ جهانی اول برای جلوگیری از زیادهخواهی دولتهای پیروز جنگ، تلاش کرد. بعد از استعفا از مسئولیتهای دولتی، کینز به نگارش کتاب شاهکار خودش، یعنی نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول، پرداخت. کینز ادعا میکرد که برای خروج از بحران بزرگ لازمه دولت آمریکا مداخلات خودش در عرصه اقتصاد رو افزایش بده. گاهی اوقات فقط دست پرقدرت دولته که میتونه چرخ اقتصاد رو دوباره به حرکت دربیاره. اما نظریه کینز به مذاق خیلیها خوش نیومد. ترس از اینکه دولت آمریکا با این مداخلات بهتدریج تبدیل به لویاتانی بشه که تمام آزادیهای جامعه آمریکا رو میبلعه، کینز رو تبدیل به هدف گروهی از روشنفکران جامعه آمریکا کرد. در راس این گروه، مردی قرار داشت که زاده و بزرگشده دیکتاتوری بود. مردی که زشتیهای قدرت بیانتهای بشر رو دیده بود و مبارزه با این قدرت رو هدف زندگی خودش قرار داده بود. این مرد کسی نبود به جز فردریش فون هایک.
اجازه بدید داستانمون رو از لحظه تولد مکتب اتریشی شروع کنیم. شاید انتخاب زمان و مکان شروع داستان، یعنی وین ۱۸۷۱، برای کسایی که با این مکتب آشنا هستن، عجیب نباشه ولی انتخاب قهرمان داستان، چرا.
در بهار سال ۱۸۷۱ میلادی، آلبرت شفل[۱]، استاد اقتصاد دانشگاه وین، از مقام خودش استعفا داد تا وزیر تجارت کابینه جدید دولت اتریش بشه. این تصمیم شفل، تاثیرگذارترین تصمیمی بود که تو زندگیش گرفته بود. البته نه به خاطر اینکه کار خاصی در کابینه دولت انجام داد. در واقع در کمتر از یک سال کابینه دولت سقوط کرد و شفل هم دیگه هیچ وقت نه به دانشگاه برگشت و نه به دولت. تاریخ، خیلی با شفل مهربون نبوده. تقریباً الان هیچکس شفل رو نمیشناسه. در حقیقت شفل اصلاً آدم مهمی نبوده. اما تصمیمش برای کنارهگیری از کرسی استادی دانشگاه وین، تاثیر مستقیمی روی بنیانگذار مکتب اتریشی، یعنی کارل منگر[۲]، داشت که بعد از خالیشدن این کرسی، به جای شفل، استاد اقتصاد دانشگاه وین شد.
منگر حقوق خونده بود و چند سالی هم کار ژورنالیستی انجام داده بود و گزارشها و تحلیلهای اقتصادی نوشته بود. منگر رسالهای هم نوشت به نام «اصول علم اقتصاد». بعد از اون برای تدریس در دانشگاه وین درخواست داد. درخواست منگر پذیرفته شد اما دانشگاه وین، کرسی خالیای نداشت. اینجا بود که شفل کرسی خودش رو برای کار در کابینه رها کرد و جای خودش رو به کارل منگر ۳۳ ساله داد. طی سالیان آتی منگر بهتدریج مکتب، یا بهتره بگیم امپراطوری اتریشی خودش، رو در دانشگاه وین تاسیس کرد. در این دوره اگه جوانی میخواست اقتصاد رو به عنوان رشته آکادمیک خودش انتخاب کنه، مجبور بود تایید منگر رو بدست بیاره. منگر تبدیل شده بود به نگهبان دروازه علم اقتصاد در اتریش.
اما اصول مکتب اتریشیای که منگر پایهگذاری کرد، چی بود؟ هدف اصلی منگر کشف قوانین و اصول تغییرناپذیری بود که بر پدیدههای اقتصادی حاکم هستن. کتابهای منگر پر از این «قانونها»ست. اما منگر برای رسیدن به این قوانین از روش علمی مدرن استفاده نمیکنه. در حقیقت تکتک قوانین منگر حاصل تحلیل مفصل رابطه بین نیازهای فرد و کالاهاییه که میتونن اون نیازها رو برآورده کنن. زمانی که مقدار این کالاها محدود باشه، فرد- به اصطلاح علم اقتصاد امروزی- سعی میکنه که مطلوبیت خودش رو با وجود کمیابی حداکثر کنه. اینجاست که فرد مجبور میشه بین گزینههای مختلف، «انتخاب» کنه. تمام قوانین دیگه، مثل ارزش کالاها و قیمتهاشون در ساختارهای مختلف بازار و ظهور نهادهایی مثل تجارت و پول، از همین تحلیل جاری میشه.
اصل دوم این مکتب، اینه که در نتیجه کنشهای فردی، بهصورت ناخواسته پیامدهایی بوجود میاد که بسیار فراتر از قصد و غرض اولیه افراد بوده. منگر برای اینکه منظور خودش رو شفافتر کنه مثالی میزنه: دو همسایه کشاورز رو تصور کنید. یکی از اونها کلی گاو داره و دیگری، کلی اسب. بهتدریج همسایه اول دلش میخواد که اسبهای بیشتری داشته باشه و همسایه دوم هم گاوهای بیشتر. در نتیجه شروع میکنن به مبادله اسبها با گاوها و تا جایی این مبادله رو ادامه میدن که وضعیت حداقل یکیشون رو نشه با مبادله بیشتر، بهتر کرد. پیامد ناخواستهی کنش کشاورزها، ظهور نهاد «تجارت» عه. اما اگه نیازهای دو کشاورز، مشترک نباشه چی؟ اگه کشاورز اول بهجای اسب، لوبیا بخواد چطور؟ اینجا بود که «پول» بوجود اومد، باز هم به عنوان پیامد ناخواسته کنشهای فردی. به همین طریق، منگر ظهور سایر نهادها رو هم توضیح میده.
اصل سوم رو شاید بشه مارجینالیسم یا نهاییگرایی دونست. منگر، در کنار جوونز و والراس، یکی از بنیانگذاران انقلاب مارجینالیسم بود. این سه به صورت همزمان و در مکانهای مختلف، اصل مارجینالیسم رو کشف کردن و اون رو به علم اقتصاد پیوند زدن. انقلاب مارجینالیسم به معنای تفکر در غالب تغییرات بود. برای مثال براساس نظر منگر این مهمه که اگر من یک سیب اضافه بخورم، چقدر مطلوبیتم افزایش پیدا میکنه. تفکر مقابل این بود اگه من ۱۰ تا سیب بخورم، چقدر مطلوبیت خواهم داشت. فرقشون این بود که اولی همیشه تغییر ناشی از آخرین واحد مصرف رو نگاه میکرد.
اتریشیها بهتدریج طرفدارانی در سراسر دنیا پیدا کردن. مخصوصاً آمریکا و هلند میزبانان خوبی برای اندیشههای اتریشی بودن. اما این گسترش مکتب اتریشی، تقابلش با اندیشههای رقیب رو اجتنابناپذیر میکرد. مکتب اقتصادی رایج اون زمان، یعنی مکتب تاریخی آلمان، بین روشنفکران اروپای مرکزی، بهخصوص آلمان، رواج پیدا کرده بود. گوستاو اشمولر[۳]، در راس مکتب تاریخی آلمان، معتقد بود که برای شناخت اشکال متفاوت نهادی در کشورهای مختلف لازمه که بررسی تکامل تاریخی اون نهادها بپردازیم و نمیشه با یک روش تئوریک، چهارچوبی برای شناخت ساختار نهادها ارائه داد. در عرصه اندیشه سیاسی اشمولر از طرفداران دولت پادشاهی پروس بود و در عرصه اندیشه اقتصادی، معتقد به لزوم دخالت دولت در اقتصاد و سیاستهای تنظیمگرایانه. بنابراین مکتب تاریخی آلمان از هر نظر مخالف مکتب اتریشی بود. تقابل اجتنابناپذیر منگر و اشمولر یکی از مهمترین تقابلات روشی علم اقتصاد رو شکل داد، چیزی که بهش میگیم Methodenstreit یا جنگ روشی. خط مقدم جنگ روشی هم مسئله امکان شناخت پدیدههای اجتماعی با ابزار نظری بود. منگر معتقد بود که میشه با رویکرد نظری پدیدههای اجتماعی رو مطالعه کنیم و قوانین اونها رو کشف کنیم. اشمولر منکر این قضیه بود و فقط رویکرد تاریخی رو برای مطالعه پدیدههای اجتماعی توصیه میکرد. هایک در زمانی بهدنیا اومد که جنگ روشی سالهای اوج خودش رو میگذروند.
فردریش فون هایک در تابستان سال ۱۸۹۹ میلادی به عنوان اولین فرزند خانواده در آپارتمانی در وین متولد شد. سالهای کودکیش نه مشکل مالی داشت و نه مشکل خانوادگی. پدرش، آگوست، پزشک و مدرس پارهوقت دانشگاه بود، کسی که همیشه دنبال موقعیت یک استاد تماموقت دانشگاه بوده ولی بهش نرسیده. جاهطلبی عقیممونده آگوست به پسرش منتقل شده بود و هایک سالهای کودکی و جوانی رو در رویای استادی دانشگاه سپری کرد. خانواده مادرش هم خانواده بسیار ثروتمندی بود. پدربزرگ مادری هایک، یکی از معروفترین اقتصاددانان و آماردانان اتریش بود. خانواده هایک، مثل خانواده کینز، خانوادهای آکادمیک بود. سنت علوم طبیعی در خانواده کینز جریان داشت. سر سفره غذا همیشه بحثهای مختلف علوم طبیعی بین والدین هایک و دو برادر کوچکش شکل میگرفت. هر دو برادر کوچکتر فردریش بعدها دانشمند علوم طبیعی شدن. اما فردریش جوان خیلی زود از علوم طبیعی زده شد. علت اصلی هم در واقع پدرش بود. چرا که زمانی که فردریش هنوز قدرت درکش رو نداشت، دو جلد کتاب سنگین زیستشناسی بهش داد که بخونه. به قول اتریشیها «پیامد ناخواسته» این کار پدر هایک، این بود که از علوم طبیعی زده شد.
برخلاف کینز، هایک دانشآموز ضعیفی بود و دو بار هم از مدرسه اخراج شده بود. خودش اعتراف میکنه که «همیشه با معلمانم مشکل داشتم. اونها از ترکیب توانایی آشکار و تنبلی و فقدان علاقهای که من نشان میدادم، خشمگین میشدند. تکالیفم را مرتباً انجام نمیدادم و در این فکر بودم که با نمره ناپلئونی قبول شوم.»
زمانی که هایک ۱۵سالش بود، جنگ جهانی اول شروع شد. فونهایک از اتریشیهای وطنپرست بود و محصول تمام و کمال پروپاگاندای دولت اتریش. بنابراین زمانی که نوبتش رسید، مشتاقانه برای شرکت در جنگ اعلام آمادگی کرد. در بهار ۱۹۱۷ میلادی، هایک ۱۸ ساله شد و به منزله بزرگترین برادر به عنوان افسر در ارتش اتریش ثبتنام کرد. دوره آموزشی ۷ماه طول کشید و هایک سال آخر جنگ رو در مرز ایتالیا در نقش افسر مخابرات گذروند. دستکم چهار بار زندگیش در معرض خطر قرار گرفت. یکبار خمپاره جمجمهی سرش رو شکست. یکبار دیگه همینجوری الکی با تفنگ به یک ماشین یوگوسلاو حمله کرد. یکبار دیگه، وقتی چتر نجاتش رو باز میکرد، تقریباً خودش رو دار زد. بار چهارم هم وقتی سوار یک هواپیمای دیدبانی بود، یک جنگندهی ایتالیایی بهشون حمله کرد.
بعد از جنگ هایک به وین برگشت. وین حالا دیگه اون شهر رنگارنگ و فریبنده و دلگرمکننده قبل از جنگ نبود. این جنگ، همون طور که به وین آسیب زده بود، قوای جسمی هایک رو هم تضعیف کرده بود. ابتلا به مالاریا و آنفولانزا تا سالها بعد سلامت هایک رو تحت تاثیر قرار داد. بعد از شکست در جنگ، امپراطور اتریش خودش از اداره کشور کنارهگیری کرد. جنبشهای جداییطلب هم از فلجشدن دولت اتریش برای تشکیل دولتهای مستقل استفاده کردن. اتریش هفتدهم از سرزمین خودش رو از دست داد و کشورهای جدیدی مثل چکاسلواکی و لهستان و یوگوسلاوی و از همه مهمتر، مجارستان، از اتریش مستقل شدن.
هایک بعد از بازگشت، تحصیل در رشته حقوق رو شروع کرد. البته اسماً حقوق میخوند. در اون زمان در دانشگاههای اتریش هیچ اجباری برای شرکت در کلاسهای درس وجود نداشت. هایک هم بهجای اینکه در کلاسهای حقوق شرکت کنه، در کلاسهایی که بهشون علاقه داشت شرکت میکرد. سال اول دانشگاه به روانشناسی علاقمند شد. اما ادامه تحصیل در روانشناسی چندان گزینه جذابی نبود. چون دو تا از سه استاد بزرگ روانشناسی دانشگاه وین طی جنگ کشته شده بودن و نفر سوم هم انقدر پیر بود که هر لحظه امکان داشت دار فانی رو وداع بگه. از شانس هایک، اقتصاددان جوانی به نام اتمار اشپن[۴] همون موقع کرسی اقتصاد دانشگاه وین رو بدست آورد. اشپن شخصیت و بیان جذابی داشت. ارائه دو درسگفتار با عنوان «دولت ایدهآل» باعث شد یکشبه به شهرت برسه. دانشجوها توی راهروهای دانشگاه صف میکشیدن تا به کلاسش برن و وقتی که داره ایدهآلهای شکستخوردهی نسلهای گذشته، یعنی فردگرایی، لیبرالیسم، ماتریالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی، رو خورد میکنه، براش دست بزنن و هورا بکشن. اشپن رویای جامعهای رو داشت که بهجای رقابت درش همکاری جریان داشته باشه. او نه سوسیالیست بود و نه مارکسیست. اما یک جمعگرا بود و هویت جمعی رو ذات هرچیزی میدونست.
اما دوران شهرت اشپن کوتاه بود. دانشجوها خیلی زود از حرفهای تکراری و غیرعملیش خسته شدن. اشپن مخالف یهودستیزی بود. و بعد از آنشلوس، یعنی الحاق خاک اتریش به آلمان، بهخاطر این مسئله از تدریس محروم شد و پنج ماه هم به زندان افتاد. با این وجود آموزههای اشپن نقش مهمی در شکلدهی به فاشیسم اتریشی داشتن، چرا که دیدگاههاش هر نوع سیاست اقتدارگرایانه رو توجیه میکرد. اما اشپن نقش مهمی در زندگی هایک داشت. هایک هم یکی از دانشجوهایی بود که با علاقه در کلاسهای اشپن حاضر میشد. یکبار اشپن یک نسخه از کتاب اصول علم اقتصاد منگر رو، که به سختی پیدا میشد، در اختیار هایک گذاشت. این کتاب علت اولیه علاقمندشدن هایک به اقتصاد و مکتب اتریشی بود.
البته ایدههای اشپن تاحدوی هایک رو به سمت سوسیالیسم هم میل داد. مثل خیلی از همعصرانش، هایک از نظر سیاسی متمایل به طیف چپ بود. با این وجود مارکسیسم براش هیچ جذابیتی نداشت.
وضعیت اتریش روزبهروز بدتر میشد. وین، که زمانی یکی از مراکز فرهنگی و سیاسی اروپا بود، تبدیل شد به پایتخت گدایان اروپا. کمبود کالاهای اساسی، مثل غذا و سوخت، همهی مردم رو تحت فشار گذاشته بود. خیابونها پر از زنان و کودکانی بود که مجبور به گدایی شده بودن.
در این آشفتگی جهنمی بود که کتاب پیامدهای اقتصادی صلح کینز از راه رسید. هایک و دوستانش با ولع خاصی این کتاب رو خوندن. کینز مثل یک قهرمان اومده بود تا با ظلمی که نسبت به بازندگان جنگ شده بود، مقابله کنه. کینز رنج و فقر اتریشیها رو یکی از بدترین نابرابریهای توافق صلح توصیف میکرد. او رهبران متفقین رو بابت بیتفاوتی به وضع زندگی مردم عادی محکوم میکرد و میگفت که اونها فقط دنبال انتقام هستند و برای رسیدن به این انتقام، حکم مرگ میلیونها اتریشی و آلمانی عادی رو امضا کردن. کینز کمکم تبدیل شد به الگوی هایک.
تحصیل هایک در دانشگاه ظرف دو سال به پایان رسید. بعد از تحصیل دنبال اولین شغلش گشت. یکی از آشناهای هایک نامهی معارفهای خطاب به لودویگ فون میزس براش نوشت. لودویگ فون میزس، مدرس اقتصاد دانشگاه وین بود و ارتباطات نزدیکی با دولت اتریش داشت و مشغول مطالعه تورم در اتریش بود. میزس دماغ درازی داشت با شخصیتی سختگیر و خودشیفته و یک سیبیل چارلیچاپلینی قشنگ. میزس راجع به بیکفایتیهای سوسیالیسم قلم میزد و منبع الهام کسانی بود که پول رو کلید درک تورم میدونستند. شغلی که هایک دنبالش بود، دستیار حقوقی کمیته دولتی تشکیلشده برای مدیریت تقسیم بدهی جنگی اتریش بود.
اما اولین ملاقات هایک و میزس چندان امیدوارکننده نبود. در نامهی معارفه، هایک به عنوان «یک اقتصاددان جوان و خوشآتیه» معرفی شده بود. وقتی میزس نامه هایک رو خوند، گفت «اقتصاددان جوان و خوشآتیه؟ چطوره که من هیچوقت تو رو سر کلاسهام ندیدهم؟» البته این مسئله حقیقت نداشت و هایک در واقع یکی دو باری سر کلاسهای میزس حاضر شده بود. اما دیدگاههای لیبرال میزس برای سوسیالیست جوان، افراطی بهنظر میرسید. در نهایت اما میزس این شغل رو به هایک پیشنهاد داد و هایک هم اون رو قبول کرد.
از شانس هایک، حقوقش به نرخ تورم لنگر شده بود. هایک ابرتورم اتریش رو با هر چک حقوقی خودش تجربه میکرد. پرداختی ماه اولش ۵هزار کرون بود. ظرف کمتر از یک سال حقوقش به یک میلیون کرون در ماه رسیده بود. یعنی بیش از ۲۰۰ برابر افزایش قیمتها.
رابطه هایک و میزس، کمکم تبدیل شد به رابطه مرید و مرادی. مسیر تحقیقاتی میزس تبدیل شد به مسیر تحقیقاتی هایک، اول نظریه پولی و بعد، سوسیالیسم. هایک نه تنها از ایدههای میزس استفاده میکرد، بلکه میزس در مسیر کاری هایک هم بهش کمک میکرد. این دو تا پایان عمر دوستان نزدیکی باقی موندن. اما اختلافات فکری زیادی هم داشتن. هایک تا زمانی که میزس زنده بود، منکر این اختلافات بود. اما بعد از مرگ اختلاف فکری این دو اتریشی شفافتر شد.
هایک جوان بهتدریج از نظر فکری از کینز فاصله میگرفت و به میزس نزدیکتر میشد. کینز در یادداشتهایی که در روزنامه گاردین مینوشت، به کشورهای اروپایی توصیه میکرد که اقتصادهاشون رو مدیریت کنن. از نظر کینز دولتهای اروپایی برای جلوگیری از نوسان قیمت باید دستبکار میشدن. این خط فکری، کینز رو از هایک و میزس و سایر طرفداران بازار آزاد فاصله مینداخت. میزس، و بعدها هایک، باور داشتن که «نیروهای طبیعی» بازار که همه چیز رو به سمت «تعادل» میل میدن، میتونن نظم رو به یک اقتصاد نوسانی برگردونن. از نظر کینز بیسروصدا نشتن و ضربه خوردن از علل شانسی و تصادفیای که غیرقابل کنترلن، غیرقابل قبول بود، چرا که معتقد بود همچین رویکردی در نهایت به آشوب منجر میشه، نه ثبات.
هایک برای اینکه عملکرد یک سرمایهداری بیقید و محدودیت رو از نزدیک ببینه، تصمیم گرفت که به نیویورک بره. میزس برای یک شغل تحقیقاتی، هایک رو به پروفسور جنکس از دانشگاه نیویورک معرفی کرد. هایک اونقدر در مضیقه مالی بود که با یک بلیت یکطرفه راهی آمریکا شد، چون که هزینه خرید بلیت رفتوبرگشت رو نداشت. حتی برای صرفهجویی، به جنکس در خصوص تاریخ رسیدنش به آمریکا تلگراف نزد. در اسکله کشتی در ساحل غربی منهتن در اواخر بهار ۱۹۲۳ با ۲۵دلار تو جیبش پیاده شد و خودش رو به دفتر جنکس رسوند. اما کسی در دفتر نبود. تصمیم گرفت تا بازگشت جنکس شغلی پیدا کنه. بعد از چند ساعت جستجو تونست تو رستورانی به عنوان شاگرد ظرفشویی شغلی پیدا کنه. هایک آماده میشد که کارش رو شروع کنه اما درست چند دقیقه قبل از اینکه شروع به کار کنه، از دفتر جنکس باهاش تماس گرفتن و بهش اطلاع دادن که جنکس برگشته. این نزدیکترین برخورد هایک برای انجام یک کار یدی بود. در واقع در طول عمر ۹۲سالهش هایک هرگز برای بخش خصوصی کار نکرد.
یکسالی که هایک در نیویورک بود، براش سال خوبی بود. دوره دکترای خودش رو در زمینه اقتصاد شروع کرد. همینجا بود که مطالعه چرخههای تجاری، یعنی پدیده رونقها و رکودهای کوتاهمدت و تکرارشونده، براش جذاب شد. اما در نهایت کمبود پول هایک رو مجبور به بازگشت به کشورش کرد.
بعد از بازگشت به وین در ۱۹۲۴، هایک شغل دولتی خودش در اداره بدهی جنگ اتریش رو از سر گرفت. میزس هایک رو زیر پروبالش گرفته بود و نقش مرشدش رو ایفا میکرد. حتی بهش کمک کرد که با معشوقهش، هلن فون فریتش، وصلت کنه. بهعلاوه این میزس بود که شکوتردید درباره فضائل سوسیالیسم رو به ذهن هایک انداخت. نوشتههای میزس باورهای سوسیال دموکراتیک هایک رو خدشهدار کرد و اقناعش کرد که جمعگرایی، یک خدای دروغینه. هایک مسئله رو این طور مطرح میکنه «سوسیالیسم وعده میداد تا امیدهای ما برای یک جهان عقلانیتر و عادلانهتر را محقق سازد. سپس میزس از راه رسید. امیدهای ما بر باد رفت. میزس به ما گفت که در مسیر اشتباه بهدنبال بهبود میگشتیم.»
نقد اصلی میزس به جامعه کمونیستی یا سوسیالیستی این بود که مکانیسم قیمت رو نادیده میگیره. به باور میزس برای اینکه هر اقتصادی به شکل کارا عمل کنه، مکانیزم قیمت عنصری اساسی محسوب میشه. میزس استدلال میکرد که به علت اینکه در یک جامعه سوسیالیستی، دولت مالک صنایع اصلی یا همون «ابزارهای تولید» محسوب میشه و بنابراین قیمت کالاها رو تعیین میکنه، هدف اصلی قیمتها، یعنی توزیع منابع کمیاب، رو از کار میندازه. میزس ادعا میکرد که هر قدمی که ما برای دورشدن از مالکیت خصوصی ابزارهای تولید برمیداریم، ما رو یک قدم از علم اقتصاد عقلایی دورتر میکنه. استدلالهای میزس به هسته اصلی بحثی تبدیل شد که بعداً بین کینز و هایک درگرفت.
در حالی که میزس سعی میکرد یک شغل تحقیقاتی نونوآبدار برای هایک جور کنه، هایک شروع کرد به نگارش روایتی از اونچه که در آمریکا دیده بود. معتقد بود که به خاطر اعتبار ارزونی که در آمریکا وجود داشت، رونقی در صنایع کالاهای سرمایهای بوجود اومده بود اما به اعتقاد هایک این رونق، موقتی بود. هایک در آمریکا نتیجه گرفت که چرخههای تجاری، موضوع مهمیه و ارزش مطالعه بیشتر رو داره. امیدوار بود که با استفاده از ابزارهای تحقیق تجربیای که در آمریکا رواج داره، موسسهای برای مطالعه چرخههای تجاری تاسیس کنه. میزس اول نسبت به این ایده هایک بدبین بود و معتقد بود که نمیشه به علم اقتصاد مثل یک علم طبیعی نگاه کرد. اما در نهایت به هایک برای تحقق این ایده و تامین مالیش کمک کرد. در نهایت موسسه اتریشی تحقیقات چرخه تجاری به ریاست هایک در سال ۱۹۲۷ تاسیس شد.
یکی از اولین فعالیتهای هایک در نقش جدیدش نوشتن نامهای برای کینز و درخواست یک نسخه از کتاب «روحیات ریاضی» اجورث بود. بزرگترین مباحثه تاریخ علم اقتصاد با همین درخواست ساده شروع شد. کینز با قلم خودش روی یک کارتپستال ساده فقط نوشت «متاسفم که باید بگویم روحیات ریاضی را در کتابخانهام ندارم.» برای کینز این درخواست هایک فقط یکی دیگه از نامههای توی صندوق پستی شلوغش بود. جنتلمن انگلیسی هیچ سندی از درخواست هایک نگه نداشت. اما پاسخ کینز برای هایک یک دستاورد شخصی بود. هایک کارتپستال سادهی کینز رو مثل یک گنج شخصی تا آخر عمرش نگهداری کرد.
معلوم نیست که در اون زمان میزس و هایک از حملات کینز به بازار آزاد اطلاع داشتن یا نه. درخواستهای مکرر کینز از دولت بریتانیا برای کاهش نرخهای بهره و سرمایهگذاری در کارهای عمومی مستقیماً در تقابل با اقتصاد مکتب اتریشی قرار داشت. اما یادداشتهای انگلیسی کینز بهندرت به وین میرسید.
هایک شروع کرد به توسعه کار میزس و تلاش برای مشخص کردن رابطه بین پول و قیمتها و بیکاری. برای این هدف هم از کارهای فدرال رزرو آمریکا استفاده کرد. اون زمان خیلیها در فدرال رزرو امید داشتن که چرخه دائمی رونق و رکود رو از بین ببرن. اما هایک به این نتیجه رسید که با اینکه میشه تاحدودی نوسانانت شدید چرخههای تجاری رو کنترل کرد، اما هدف آمریکا برای تسلط بر چرخههای تجاری، حماقتی دستنیافتنی بود.
مدیران فدرال رزرو در تلاش برای ثابت نگهداشتن قیمتهای مصرفی، نرخهای بهره رو افزایش دادن و اوراق قرضه دولتی فروختند. این دقیقاً درمانی بود که کینز ازش دفاع کرده بود. اما هایک استدلال کرد که شاخص قیمت مصرفکننده ابزار مناسبی برای شناخت نوسانات قیمتی کالاهای مختلف نیست. بنابراین شاخص قیمتی مصرفکننده برای تعدیل نرخهای بهره عمومی، شاخص گمراهکنندهای محسوب میشه. از اون مهمتر اینکه این شاخص با یک تاخیری، تغییر در سطح قیمتها رو نشون میده و سیاستگذاری براساس اون میتونه زمانی اثر خودش رو بگذاره که دیگه نیازی بهش نیست. هایک نتیجه گرفت که قلابکردن نرخ بهره و سیاست پولی روی همچین شاخص گسترده و نادرستی به جای درمان مشکل فدرال رزرو، اون رو تشدید میکنه.
استدلال کینز اما این بود که وقتی در دوره رکود چرخه تجاری قرار داریم، کمبود مزمن تقاضا باعث افت فعالیت اقتصادی میشه که به نوبهی خودش بیکاری بوجود میاره. وقتی بخش خصوصی نتونه تقاضای کافی رو برای اقتصاد فراهم کنه، دولت باید وارد بازار باشه و از رهگذر خدمات عمومی، تقاضای کافی رو بوجود بیاره. اما میزس ادعا میکرد که وقتی بانکهای مرکزی نرخ بهره رو پایین نگه میدارن، یعنی هزینه تامین سرمایه رو کاهش میدن، مزاحم تعادل طبیعی بین پساندازهای افراد و سرمایهگذاری در کالاهای سرمایهای میشن. در نتیجه یک عدمتعادل در اقتصاد بوجود میاد. هایک تحلیل میزس رو یک قدم جلوتر برد. هایک معتقد بود که با کاهش عمدی نرخهای بهره و ارائه بیشازحد پول برای سرمایهگذاری، دوره رونق چرخه تجاری به شکل غیرطبیعی طولانی شده بود. این طولانیشدن غیرطبیعی دوره رونق، در نهایت به شکل یک رکود بدتر خودش رو نشون میده. لبکلام هایک این بود که بانکهای مرکزی با کاهش نرخهای بهره دارن در رابطه بین پساندازها و سرمایهگذاری مداخله میکنن. هایک و مکتب اتریش باور داشتن که همه بازارها در گذر زمان به وضعیت تعادلی میرسن. هایک باور داشت که مکانیسم قیمت، تمایل به سمت تعادل رو منعکس میکنه و هر تلاشی برای تغییر دستوری قیمتها نتایج شومی به همراه خواهد داشت. کاهش دستوری نرخهای بهره صرفاً به تورم قیمت ختم میشه، در حالی که افزایش نرخهای بهره به معنای افت فعالیتهای اقتصادیه.
اتریشیها معتقد به تفاوت بین «نرخ بهره طبیعی» و «نرخ بهره بازار» بودن. نرخ بهره طبیعی اون نرخ بهرهایه که پساندازها رو با سرمایهگذاریها برابر میکنه. نرخ بهره بازار هم اون نرخ بهرهایه که بانکها در بازار تنظیم میکنن. از نظر اعضای مکتب اتریش، چرخه تجاری تاحدودی نتیجه تفاوت بین نرخ بهره بازار و نرخ بهره طبیعیه. مشکل بانکهای مرکزی اینه که دقیقاً نمیتونن نرخ بهره طبیعی رو کشف کنن. بنابراین بناچار نرخ بهره بازار رو در سطحی نامناسب تعیین میکنن و باعث وقوع دورههای رونق و رکود موقت میشن. هایک باور داشت که اگه نرخ بهره بازار دقیقاً معادل با نرخ بهره طبیعی باشه، میشه پول رو در یک اقتصاد «خنثی» کرد، بنحوی که دیگه روی بخش حقیقی اقتصاد و فعالیتهای اقتصادی تاثیری نداشته باشه. البته همچنان ممکنه که شوکهای خارجی تکنولوژی موجب بروز چرخههای تجاری بشن.
حالا دیگه خطومرز نزاع بین کینز و هایک ترسیم شده بود. کینز باور داشت که این وظیفهی دولته که هرکاری میتونه برای بهبود وضع جامعه، بهخصوص بیکارها، انجام بده. هایک معتقد بود که دخالت دولت برای کنترل نیروهایی که ذاتاً تغییرناپذیر و طبیعی هستن، کار عبثیه. کینز معتقد بود که با شناخت بیشتر اقتصاد، دولت میتونه برای کاهش اثرات سو چرخههای تجاری سیاستگذاری کنه. هایک در نهایت به این باور رسید که رسیدن به دانش نسبت به عملکرد نظام اقتصادی، اگه نگیم غیرممکن، عملاً خیلی سخته و سیاستگذاری مبتنی بر همچین دانش ناقصی احتمالاً بیشتر مضره تا مفید. کینز باور داشت که انسان مسئول سرنوشت خودشه در حالی که هایک با اکراه پذیرفته بود که سرنوشت انسان اینه که با قوانین طبیعی کنار بیاد و زندگی کنه. بنابراین این دو نفر به سراغ دو بینش متفاوت از زندگی و دولت رفتن: کینز بینش خوشبینانهای رو انتخاب کرد که طبق اون افرادی که در راس قدرت قرار دارن میتونن با تصمیمات درستی که میگیرن، زندگی رو برای مردم عادی بهتر کنن. هایک اما بینش بدبینانهای داشت که طبق اون، تلاشهای انسان برای تغییر قوانین طبیعت محکوم به شکسته و در بهترین حالت، منجر به پیامدهای ناخواسته میشه.
سقوط بازار سهام آمریکا در اکتبر ۱۹۲۹ همهچیز رو تغییر داد. زمانی که جهان وارد آشوب مالی شده بود، هم سیاستمداران و هم مردم عادی دنبال توضیحی بودن برای اتفاقی که افتاده بود و همینطور دنبال یک مسیر سریع خروج از آشوب. یک دهه رکود طولانی آغاز شده بود. جهان در آستانه تباهی بود و هیچ چشماندازی برای نجات از فقر گسترده و بیکاری انبوه به چشم نمیومد. در این فضای وحشتناک ناامیدی و یاس، کینز مثل یک منجی بزرگ ظاهر شد و راهی رو برای خروج از وضعیت موجود پیشنهاد داد. در عوض هایک بدبین سعی میکرد نشون بده که چرا هر تلاشی برای تعمیر این نظام، بیهودهست.
کینز کشف کرد که تا زمانی که ایدههاش کورسویی از امید بوجود میاره، میتونه مورد قبول گسترده قرار بگیره. هایک هم خیلی زود کشف کرد که ارزیابی وحشتناک اما دقیقش طرفداران کمی داره، چون که بیعملی رو توصیه میکنه. طبیعیه کسی که در باتلاق افتاده به هر دستاویزی برای نجات دست میزنه و حاضر نیست که بپذیره هیچ راه نجاتی براش نیست. حالا دیگه بهنظر میومد برخورد رو در روی هایک و کینز اجتنابناپذیر شده.
طی سمینار مشترکی که بین مدرسه اقتصاد لندن و دانشگاه کمبریج برگزار شد، هایک هم برای شرکت در این جلسه به انگلستان دعوت شد. در پایان یکی از جلسات، کینز و هایک برای اولین بار ملاقات کردن. این صحنه احتمالاً برای یک تماشاچی صحنه خندهداری بوده. هر دو مرد بیش از یک متر و هشتاد سانت قد داشتن. هر دو سیبیلهای پرپشتی داشتن. کینز لباس سفید راهراهی پوشیده بود و دستهاش رو تو جیب کتش فرو کرده بود. هایک هم سیخ وایساده بود و ژاکت پشمی سفتش به تنش چسبیده بود. کینز با لهجهای اصیل و بیانی شیوا انگلیسی رو صحبت میکرد. هایک انگلیسی رو با یک لهجهی اتریشی غلیظ و بریدهبریده حرف میزد. این ملاقات برای هایک تحقق یک آرزوی قدیمی بود. برای کینز این ملاقات یک مشاجره عادی بود، یک گرفتاری دیگه با یک مرید گمراهشده بازار آزاد.
برخورد اول، برخورد تندی بود و فوراً بحث اثربخشی تغییرات نرخ بهره بین این دو مرد شروع شد. کینز معمولاً در همچین گفتگوهایی با غلتک از روی طرف بحثش رد میشد. اما هایک هم کسی نبود که کوتاه بیاد و مقاومت نکنه. کینز از حاضرجوابی این جوان اتریشی خوشش اومد. کینز با اینکه از آموزههای اتریشی ۱۸۰درجه فاصله داشت، اما مشتاق شنیدن حرفهای این جوان بود. دوستی و بحث این دو مرد طی همین مباحثات شروع شد و تا ۲۰ سال بعد، یعنی زمان مرگ کینز، ادامه پیدا کرد.
دو سال بعد هایک برای ارائه چهار سخنرانی دوباره به مدرسه اقتصاد لندن دعوت شد. علت دعوت هایک مشخص بود. مخالفان کینز فهمیده بودن که این جوان اتریشی تنها کسیه که میتونه جلوی کینز بایسته. سخنرانی هایک در مدرسه اقتصاد لندن یک نقطه عطف بود. استدلالهایی که هایک در این سخنرانی مطرح کرد، تاثیر مهمی بر آیندهی نظریه اقتصادی داشت. نقدهای هایک به اقتصاد کینزی، شنوندهها رو به وجد آورده بود. میشه گفت نظریه پولی کلاسیک طی این سخنرانیها دوباره احیا شد. اقتصاددانان بریتانیایی هم برای اولین بار به صورت دستهاول با سنت مکتب اتریشی آشنا شدن. البته کینز هیچوقت از این پیروزی کوچک هایک خبردار نشد. اما برای هایک، این سخنرانیها در حکم مصاحبه شغلیش برای کرسی استادی مدرسه اقتصاد لندن بود. در سال بعد این کرسی به هایک پیشنهاد شد و هایک هم بدون هیچ شرطی پذیرفت. حالا میتونست از نزدیک کینز رو تحت فشار بذاره.
آزمایشی، تلاش اولیه، ناتمام، کاملاً نامفهوم، ضعف استدلال، مبهم، متناقض، باورنکردنی، کاملاً محافظهکار. هایک با این کلمات زننده و عبارات تحقیرآمیز نوشتههای کینز رو به نقد میکشید و آتش جنگ علیه کینز رو مشتعلتر میکرد. نیت هایک روشن بود: کینز رو در همهجا به چالش بکشه و هیچ رحمی بهش نکنه و سعی کنه با فریاد اینکه دیکتاتوری هیچ لباسی به تن نداره، به همه نسبت به خطر اندیشههای کینز هشدار بده. اما بزرگترین ترس هایک این بود که کینز نقد تند هایک رو نادیده بگیره. کینز مسئولیتهای بیشماری داشت و قطعاً پاسخ به نقد هایک از اولویتهاش محسوب نمیشد. بهعلاوه در همون زمان کینز مشغول نگارش رساله «نظریه عمومی»، یعنی مهمترین اثرش، بود. در نتیجه زمانی که نقد هایک در مجله اکونومیکا رو میخونده، میتونسته شونههاش رو بالا بندازه و مجله رو هم بندازه تو سطل زباله. اما برگشت و با دشمن خودش روبرو شد.
برای شنیدن ادامه دوئل فکری کینز و هایک باید تا اپیزود بعدی نیمسکه صبر کنیم.
[۱] Albert Schäffle
[۲] Karl Menger
[۳] Gustav von Schmoller
[۴] Othmar Spann
پس پرده پیشنهادات وسوسهانگیز کینز در خصوص لزوم مداخله دولت در عرصههای مختلف اقتصاد، فردریش فون هایک شبحی از دیکتاتوری دولت را میدید. هایک، که برآمده از مکتب اتریشی اقتصاد بود، فهم کینز از نظام اقتصادی را زیر سوال برد. آنچه هایک در جهان اطراف خود میدید، «نظم خودانگیخته» بود. مباحثه این دو مرد بر سر نحوه سامان نظام اقتصادی، مهمترین مباحثه تاریخ علم اقتصاد را شکل داد.
نویسنده: علی ملکمحمدی
راوی: امین قاضی
تدوین و تنظیم: ایمان اسلامپناه
کارگردان: بهداد گیلزادکهن
حامی مالی:
رسپینا | وبسایت
کانال تلگرام پادکست سکه
قسمت هفتم پادکست نیمسکه را میتوانید از وبسایت سکه یا برنامه کستباکس بشنوید.
4 پاسخ
خیلی خوب بود
روایت جذاب با تصویرسازیهای فوقالعاده
منتظر ادامه اپیزود هستم
بسیار لذت بردم مررسی
باعث افتخاره که مفید بوده. ❤️
سلام
لطفا فایل های صوتی رو توی کانال تلگرام هم آپلود کنید 🙏🙏🙏❤️
سلام و عرض ادب
با یک فاصلهی زمانی فایلهای صوتی بر روی کانال تلگرام پادکست سکه بارگذاری میشوند.